پارت چاردهم
#پارت_چاردهم
منم مثل خودش سرمو کج کردمو با گیجی نگاش کردم.این چه سوالی بود دیگه؟یعنی چی که من آدمم؟خب آدمم دیگه پس چیم؟با این حال چیزی نگفتم و سوالی نگاش کردم.یکی از دستاشو بلند کرد و به موهام دست کشید که سریع خودمو عقب کشیدم و با اخم نگاش کردم.
_نه اینا که موئه!
خب پس میخاست چی باشه؟این چرا انقدر رفتارش عجیبه؟
_ببینم...
صاف وایستادو و یه دستشو به چونش زد
_تو اصن زبون منو میفهمی؟
معلومه که میفهمم.خب فارسی حرف می زد دیگه!خیلی نا محسوس سَرَمو تکون دادم که ینی اره می فهمم.چنان برقی تو چشماش اومد که انگار دست به چه کشف بزرگی زده!دستاشو محکم به هم کوبید که یک متر پریدم هوا و محکم به پتو چنگ زدم و چشام گرد شد
_ایووول...خب این قدم اول
یکم تو اتاق راه رفت و پرسید
_اقا یه سوال می پرسم راسشو بگو
موشکافانه خیره ام شد
_تو...عین این فیلما مثلا یه چیزی از سر انگشتاشو میاد بیرون...یا مثلا میرن تو جلد یکی دیگه و تسخیرش میکنن...یا مثلا...به چی میخندی؟
دلمو گرفته بودمو بی صدا به حرفای مسخرش میخندیدم.اخه این چه فکرایی بود که راجع به من میکرد؟سرمو یه بار بردم بالا که ینی نه...
_خب پس کاملا عادی و بی خطری
خیلی دوس داشتم بدونم چرا داره این سوالارو میپرسه؟اصلا مهم تر...اون کیه؟
_تو لالی؟
سرمو به طرفین تکون دادم که زیر لب گفت
_زهر مار...پس تکون بده اون لامصبو دیگه..اَه...
منظورش زبون بود لابد...بعد از چند لحظه انگار که چیزی یادش اومده باشه دستشو برد تو جیبشو چیزی بیرون کشید...
_راستی اینو همون اطراف پیدا کردم.فک میکنم که...مال تو باشه...
و بعد دستبندی رو به طرفم گرفت...دستبندی صورتی و طرح سنتی...
به محض دیدنش موجی از صدا ها به مغزم حجوم آورد
_بابا برنگشت نکنه تو عم....
_نرو
_تو هم بر نمیگردی
_باباهم مثه تو قول داد
_توروخدا نرو
_تو هم بر نمیگردی
_قول بده
سرمو بین دستام گرفتم و با تمام قدرت فشارش دادم چون به شدت تیر میکشید.صدا ها تو سرم اکو میشد.انقدر بهم فشار اومد که از درد فریاد میزدم.
_عه یهو چت شد؟...پرستار؟...پرستار؟
و بعد دختری سراسیمه به اتاق دوید
_مگه نگفتم بهش فشار نیارید....بفرمایید بیرون اقا...بفرمایید بیرون...
_ولی من که چیزی بهش نگفتم...من فقط...
نتونستم بقیه گفتگوشونو بشنومو از حال رفتم...اون دستبند...
منم مثل خودش سرمو کج کردمو با گیجی نگاش کردم.این چه سوالی بود دیگه؟یعنی چی که من آدمم؟خب آدمم دیگه پس چیم؟با این حال چیزی نگفتم و سوالی نگاش کردم.یکی از دستاشو بلند کرد و به موهام دست کشید که سریع خودمو عقب کشیدم و با اخم نگاش کردم.
_نه اینا که موئه!
خب پس میخاست چی باشه؟این چرا انقدر رفتارش عجیبه؟
_ببینم...
صاف وایستادو و یه دستشو به چونش زد
_تو اصن زبون منو میفهمی؟
معلومه که میفهمم.خب فارسی حرف می زد دیگه!خیلی نا محسوس سَرَمو تکون دادم که ینی اره می فهمم.چنان برقی تو چشماش اومد که انگار دست به چه کشف بزرگی زده!دستاشو محکم به هم کوبید که یک متر پریدم هوا و محکم به پتو چنگ زدم و چشام گرد شد
_ایووول...خب این قدم اول
یکم تو اتاق راه رفت و پرسید
_اقا یه سوال می پرسم راسشو بگو
موشکافانه خیره ام شد
_تو...عین این فیلما مثلا یه چیزی از سر انگشتاشو میاد بیرون...یا مثلا میرن تو جلد یکی دیگه و تسخیرش میکنن...یا مثلا...به چی میخندی؟
دلمو گرفته بودمو بی صدا به حرفای مسخرش میخندیدم.اخه این چه فکرایی بود که راجع به من میکرد؟سرمو یه بار بردم بالا که ینی نه...
_خب پس کاملا عادی و بی خطری
خیلی دوس داشتم بدونم چرا داره این سوالارو میپرسه؟اصلا مهم تر...اون کیه؟
_تو لالی؟
سرمو به طرفین تکون دادم که زیر لب گفت
_زهر مار...پس تکون بده اون لامصبو دیگه..اَه...
منظورش زبون بود لابد...بعد از چند لحظه انگار که چیزی یادش اومده باشه دستشو برد تو جیبشو چیزی بیرون کشید...
_راستی اینو همون اطراف پیدا کردم.فک میکنم که...مال تو باشه...
و بعد دستبندی رو به طرفم گرفت...دستبندی صورتی و طرح سنتی...
به محض دیدنش موجی از صدا ها به مغزم حجوم آورد
_بابا برنگشت نکنه تو عم....
_نرو
_تو هم بر نمیگردی
_باباهم مثه تو قول داد
_توروخدا نرو
_تو هم بر نمیگردی
_قول بده
سرمو بین دستام گرفتم و با تمام قدرت فشارش دادم چون به شدت تیر میکشید.صدا ها تو سرم اکو میشد.انقدر بهم فشار اومد که از درد فریاد میزدم.
_عه یهو چت شد؟...پرستار؟...پرستار؟
و بعد دختری سراسیمه به اتاق دوید
_مگه نگفتم بهش فشار نیارید....بفرمایید بیرون اقا...بفرمایید بیرون...
_ولی من که چیزی بهش نگفتم...من فقط...
نتونستم بقیه گفتگوشونو بشنومو از حال رفتم...اون دستبند...
۱.۱k
۰۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.