قسمت دوم رد پا
نوبت رون شد کلاه گروهبندی: خب توشجاع هستی و دلسوز و مهربان پس گیرفیندوررر(صدای دست) بعد نوبت هری شد اونم به گیرفیندور تعلق داشت یکدفعه احساس عجیبی پیدا کردم به هرماینی گفتم: بنظرت منم هم گروه شما میشم؟ هرماینی: معلومه تو تموم ویژگی های یک گیرفیدوری رو داری چرا که نه؟ نوبت خود هرماینی شد هرماینی: اوه منم باید برم دیگه. از حرف هایی که کلاه میزد معلوم بود میخواد اونو ریونکلا بندازه اما رفت گیرفیندور بغد از یکم صبر نوبت منم رسید خیلی استرس داشتم جوری که وسط راه یک دفعه خوردم زمین سریع بلند شدم اما چند نفر به کمکم اومده بودن روی صندلی نشستم و کلله روی سرم قرار گرفت کلاه گروهبندی:/عجیبه! تا حالا همچین کسی ندیدم تا این جمله رو گفت کل سالن به طرف من برگشتند از خجالت اب شدم ولی به روی خودم نیاوردم کلاه گروهبندی: اسلیترین چی چیشد یکدفعه!(صدای دست) از اینکه پیش دوستام نیستم ناراحت بودم خیلی زیاد...
دوهفته بعد......
دوهفته بعد......
۳.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.