عکاس رال باز من
عکاس رال باز من
P13
#تهیونگ
این دختر واقعا یه فرشته بود وقتی با اون پسر بچه وارد مغازه شد و براش شکلات خرید از انتخابی که کردم بازم مطمن شدم
خیره به صفحه دسکتاپ( صفحه ی کامپیوتر )
محو حرکات های ات بودم که با صدای در اتاقم رشته افکارم پاره شد و با صدای بمی لب زدم
_بیا تو
+سلام پسرم ( مادر تهیونگ امدههه🥹)
_مامان چرا اینقدر بی خبر امدی
یه خبر میدادی یه تشريفاتي چیزی تدارک میدیدم (با لبخند)
+عه پسرم این چیه حرفه توکه بهم سر نمیزنی مجبور شدم خودم بیام ( بغلش میکنه)
_لاقل خبر میدادی میومدم دنبالت از فرودگاه تا عمارت خیلی راهه حتما خسته شدی نه!( متقابل بغلش کرده)
+نه با تاکسی آمدم چیزی نیست
پسرم مقدمه حرفم رو میزنم باید ازدواج کنی
_ مامان باز شروع کردی اول از سفر برس بعد خستگی رو از تن فراری بده بعد راجب این چیزا حرف میزنیم
+پسر چرا اینقدر بعد بعد میکنی آخه
تو باید با مرسده ازدواج کنی پسرم هم برای خودت خوبه هم برای خاندان کیم
_اها پس بگین برای چی آمدید نه مادر من من با اون الهه ی یونانی ازدواج نمیکنم ( و برمیگرده و به سمت پنجره ی بزرگی که تو اتاقش میره و از پشت بنچره به بیرون خیلی میشه )
+پسر اینقدر کله شق نباش اگه باهاش ازدواج نکنی جنگ بزرگی بین خاندان کیم و لین دون میفته !
_مامان شما نمیتونید چیزی رو به من تحمیل کنبد فهمید اگه هنوزم تا الان کمتر گل بهتون نگفتم چون مادرم بودید ولی اگه بخواید مجبورم کنید کاری رو که نمیخوام رو انجام بدم بد میشه
+پسر اینقدر تهدید نکن
_ مامان توکه میدونی چقدر میتونم خطرناک بشم نذار خاندان لین دون رو از بین ببرم
+ب. با .. ش.ه باشه پسرم ( لکنت)
ویو کل
ات بلاخره خونی تهیونگ براش اجاره کرده بود جاگیر شد خونه بزرگی بود و ویوی خیلی عالی داشت فردا قرار بود برای عکاسی و فیلم برداری باز به شرکت کیم بره بعد خوردن شام مفصلی تن و روحش رو به تخت خوابش فروخت و اینه یه بچه های دوساله پتوش رو بغل کرد و به خواب عمیقی فرو رفت *
بعد چند ساعت صدای در اتاق خواب ات آمد مثل اینکه کسی وارد اتاق شد ولی ات متوجه اون صدا نشده بود ......!
( یعنی کی میتونه باشه ؟)
توی این اوضاع جنگ بازم دارم براتون مینویسم ی حمایت بهم نمیرسه اخه؟
P13
#تهیونگ
این دختر واقعا یه فرشته بود وقتی با اون پسر بچه وارد مغازه شد و براش شکلات خرید از انتخابی که کردم بازم مطمن شدم
خیره به صفحه دسکتاپ( صفحه ی کامپیوتر )
محو حرکات های ات بودم که با صدای در اتاقم رشته افکارم پاره شد و با صدای بمی لب زدم
_بیا تو
+سلام پسرم ( مادر تهیونگ امدههه🥹)
_مامان چرا اینقدر بی خبر امدی
یه خبر میدادی یه تشريفاتي چیزی تدارک میدیدم (با لبخند)
+عه پسرم این چیه حرفه توکه بهم سر نمیزنی مجبور شدم خودم بیام ( بغلش میکنه)
_لاقل خبر میدادی میومدم دنبالت از فرودگاه تا عمارت خیلی راهه حتما خسته شدی نه!( متقابل بغلش کرده)
+نه با تاکسی آمدم چیزی نیست
پسرم مقدمه حرفم رو میزنم باید ازدواج کنی
_ مامان باز شروع کردی اول از سفر برس بعد خستگی رو از تن فراری بده بعد راجب این چیزا حرف میزنیم
+پسر چرا اینقدر بعد بعد میکنی آخه
تو باید با مرسده ازدواج کنی پسرم هم برای خودت خوبه هم برای خاندان کیم
_اها پس بگین برای چی آمدید نه مادر من من با اون الهه ی یونانی ازدواج نمیکنم ( و برمیگرده و به سمت پنجره ی بزرگی که تو اتاقش میره و از پشت بنچره به بیرون خیلی میشه )
+پسر اینقدر کله شق نباش اگه باهاش ازدواج نکنی جنگ بزرگی بین خاندان کیم و لین دون میفته !
_مامان شما نمیتونید چیزی رو به من تحمیل کنبد فهمید اگه هنوزم تا الان کمتر گل بهتون نگفتم چون مادرم بودید ولی اگه بخواید مجبورم کنید کاری رو که نمیخوام رو انجام بدم بد میشه
+پسر اینقدر تهدید نکن
_ مامان توکه میدونی چقدر میتونم خطرناک بشم نذار خاندان لین دون رو از بین ببرم
+ب. با .. ش.ه باشه پسرم ( لکنت)
ویو کل
ات بلاخره خونی تهیونگ براش اجاره کرده بود جاگیر شد خونه بزرگی بود و ویوی خیلی عالی داشت فردا قرار بود برای عکاسی و فیلم برداری باز به شرکت کیم بره بعد خوردن شام مفصلی تن و روحش رو به تخت خوابش فروخت و اینه یه بچه های دوساله پتوش رو بغل کرد و به خواب عمیقی فرو رفت *
بعد چند ساعت صدای در اتاق خواب ات آمد مثل اینکه کسی وارد اتاق شد ولی ات متوجه اون صدا نشده بود ......!
( یعنی کی میتونه باشه ؟)
توی این اوضاع جنگ بازم دارم براتون مینویسم ی حمایت بهم نمیرسه اخه؟
- ۲.۰k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط