عمارت عشق پارت 6
جیمین:کوک،تهیونگ دوباره شروع کرده به کشتن افرادمون، به نظرت چیکار کنیم؟
کوک:نمیدونم..من میگم بذار قضیه آچا تموم شه بعد روش فکر کنیم
جیمین:اوهوم.. میگم بستنی نداریم؟بستنی توت فرنگی میخام!
کوک:داریم بیا بریم منم شیرموز درست کنم
با کوک رفتیم سمت آشپزخونه..اون شیر و موز رو تو مخلوط کن ریخت چراغم خاموش کردیم ک آچا نفهمه من اینجام و بیداریم
آچا ویو:
تشنم بود، رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم،از شدت گشادیمم چراغو روشن نکردم،رفتم سمت یخچال که..
کوک ویو:
تا آچا اومد من یادم نبود ک در مخلوط کن رو نذاشتم،دستم هم یهویی خورد رو دکمه مخلوط کن و سه تامون شیرموزی شدیم..آچا تا فهمید چراغو روشن کرد و جیمین شیرموزی شده رو ک درحال بستنی خوردن و منی ک عصبی بودم رو دید
کوک:بالحن عصبی*تو اینجا چیکار میکنی؟
تا اومد جوابمو بده..
آچا ویو:
از لحنش ترسیدم!میخواستم جوابش رو بدم ک صدای تیراندازی بهم این اجازه رو نداد!
جیمین:آچا سریع برو تو اتاق،درو قفل کن، پنجره هارو هم ببند!
منم سریع رفتم سمت اتاق، در رو قفل کردم و پنجره هارو هم بستم..اومدم پنجره آخری رو ببندم که دیدم ته ته به دیوار تکیه داده و یه آبنبات هم تو دهنشه و یه اسلحه هم تو دستش بود، خودش کراش بود با استایلشم ک کراش تر شد!ولی الان موقعیت خوبی برای فکر کردن به این چیزا نبود!رفتم تو تراس تا با تهیونگ حرف بزنم..
آچا:ته ته!
ته:آچا!اینجا چیکار میکنی؟
آچا:ته ما سه تا با کوک قرارداد بستیم!
به نظر میومد عصبی شده پس..
آچا:یااا چیشده؟اصلا وایسا..اون اسلحه تو دستت چیکار میکنه؟
ته:من و کوک مافیا و دشمن همیم
تو شک محض بودم!ن..نکنه جیمین هم مافیا باشه؟داشتم به این چیزا فک میکردم که یهو با جیمین زخمی مواجه شدم!
جیمین:آ..آچا
آچا:موچی خوبی؟(با نگرانی)
جیمین:با کی حرف میزدی؟
آچا:تهیونگ
جیمین ویو:
وقتی یادم اومد که تهیونگ هم دانشگاهی آچا بوده برگام ریخت!چطور از دستم در رفت؟جیمین:باید دوستیت رو باهاش تموم کنی!
آچا:هه..چرا اونوقت؟
جیمین:اون کیم دشمن من و کوکه!(باداد)
آچا:اونوقت یه مافیای خطرناک داره این هشدار رو به من میده؟(بالحن طعنه آمیز و داد)
کوک:چتونه عمارت رو گذاشتین رو سرتون؟!
جیمین:آچا و اون کیم دوست صمیمی بودن..
آچا:کاری به تهیونگ نداشته باشین!
کوک ویو
فکر میکردم فقط هم صنف باشن!عصبی بودم و داد کشیدم..
کوک:چرا به من نگفتید؟(باداد)
دادی ک زدم خیلی بلند بود..میشد اشک رو تو چشمای آچا دید..جیمین تا چشمای آچا دید بغلش کرد و..
جیمین:خوبی؟
آچا نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه،منم سرم رو گرفتم و روی تخت آچا نشستم..
آچا:هق..خ..خوبم..م..من میرم یکم آب بخورم..
آچا ویو:
خیلی ترسیدم،وقتی از جیمین جدا شدم سرگیجه داشتم..دم در بودم،داشتم بیهوش میشدم که چارچوب در رو گرفتم و سیاهی..
جیمین:اوه نه نه نه نه!آچا!کوک سریع به جیهوپ زنگ بزن!
جیمین ویو:
آچا یه بیماری استرسی داشت که وقتی خیلی استرس میگرفت یا اول گریه میکرد و بعد بیهوش میشد،یا اینکه همون اول بیهوش میشد...
کوک به جیهوپ زنگ زد..
هوپی:داشتم میکپیدم!
ادامه پست بعد:)
کوک:نمیدونم..من میگم بذار قضیه آچا تموم شه بعد روش فکر کنیم
جیمین:اوهوم.. میگم بستنی نداریم؟بستنی توت فرنگی میخام!
کوک:داریم بیا بریم منم شیرموز درست کنم
با کوک رفتیم سمت آشپزخونه..اون شیر و موز رو تو مخلوط کن ریخت چراغم خاموش کردیم ک آچا نفهمه من اینجام و بیداریم
آچا ویو:
تشنم بود، رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم،از شدت گشادیمم چراغو روشن نکردم،رفتم سمت یخچال که..
کوک ویو:
تا آچا اومد من یادم نبود ک در مخلوط کن رو نذاشتم،دستم هم یهویی خورد رو دکمه مخلوط کن و سه تامون شیرموزی شدیم..آچا تا فهمید چراغو روشن کرد و جیمین شیرموزی شده رو ک درحال بستنی خوردن و منی ک عصبی بودم رو دید
کوک:بالحن عصبی*تو اینجا چیکار میکنی؟
تا اومد جوابمو بده..
آچا ویو:
از لحنش ترسیدم!میخواستم جوابش رو بدم ک صدای تیراندازی بهم این اجازه رو نداد!
جیمین:آچا سریع برو تو اتاق،درو قفل کن، پنجره هارو هم ببند!
منم سریع رفتم سمت اتاق، در رو قفل کردم و پنجره هارو هم بستم..اومدم پنجره آخری رو ببندم که دیدم ته ته به دیوار تکیه داده و یه آبنبات هم تو دهنشه و یه اسلحه هم تو دستش بود، خودش کراش بود با استایلشم ک کراش تر شد!ولی الان موقعیت خوبی برای فکر کردن به این چیزا نبود!رفتم تو تراس تا با تهیونگ حرف بزنم..
آچا:ته ته!
ته:آچا!اینجا چیکار میکنی؟
آچا:ته ما سه تا با کوک قرارداد بستیم!
به نظر میومد عصبی شده پس..
آچا:یااا چیشده؟اصلا وایسا..اون اسلحه تو دستت چیکار میکنه؟
ته:من و کوک مافیا و دشمن همیم
تو شک محض بودم!ن..نکنه جیمین هم مافیا باشه؟داشتم به این چیزا فک میکردم که یهو با جیمین زخمی مواجه شدم!
جیمین:آ..آچا
آچا:موچی خوبی؟(با نگرانی)
جیمین:با کی حرف میزدی؟
آچا:تهیونگ
جیمین ویو:
وقتی یادم اومد که تهیونگ هم دانشگاهی آچا بوده برگام ریخت!چطور از دستم در رفت؟جیمین:باید دوستیت رو باهاش تموم کنی!
آچا:هه..چرا اونوقت؟
جیمین:اون کیم دشمن من و کوکه!(باداد)
آچا:اونوقت یه مافیای خطرناک داره این هشدار رو به من میده؟(بالحن طعنه آمیز و داد)
کوک:چتونه عمارت رو گذاشتین رو سرتون؟!
جیمین:آچا و اون کیم دوست صمیمی بودن..
آچا:کاری به تهیونگ نداشته باشین!
کوک ویو
فکر میکردم فقط هم صنف باشن!عصبی بودم و داد کشیدم..
کوک:چرا به من نگفتید؟(باداد)
دادی ک زدم خیلی بلند بود..میشد اشک رو تو چشمای آچا دید..جیمین تا چشمای آچا دید بغلش کرد و..
جیمین:خوبی؟
آچا نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه،منم سرم رو گرفتم و روی تخت آچا نشستم..
آچا:هق..خ..خوبم..م..من میرم یکم آب بخورم..
آچا ویو:
خیلی ترسیدم،وقتی از جیمین جدا شدم سرگیجه داشتم..دم در بودم،داشتم بیهوش میشدم که چارچوب در رو گرفتم و سیاهی..
جیمین:اوه نه نه نه نه!آچا!کوک سریع به جیهوپ زنگ بزن!
جیمین ویو:
آچا یه بیماری استرسی داشت که وقتی خیلی استرس میگرفت یا اول گریه میکرد و بعد بیهوش میشد،یا اینکه همون اول بیهوش میشد...
کوک به جیهوپ زنگ زد..
هوپی:داشتم میکپیدم!
ادامه پست بعد:)
۸.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.