جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۴۲
ویو جیمین : که گفت ....
ا.ت : ا .. الو ( بغض )
کوک : الو جیمین ا.تم رو پیدا کردی ؟ ( بغض با نگرانی )
ا.ت : کو ... کوکککککک ( گریه )
کوک : ا.ت ؟ تویی ؟ عزیزم ... حالت خوبه ؟ ( صدای بغضی )
ا.ت : آره ... کوک ... چرا ؟ ... نم ... میای دن .. دنبالم ( با هق و گریه )
کوک : ا.ت ... ببین فرشتم لطفا به حرف جی ... جیمین گوش کن ... ببین نباید ... بزاریم خونی ریخته ... شه خب ؟ ( اشکاش به آرومی جاری میشن ) لطفا ا.ت ....
ا.ت : با ... باشه ... هق ... کوک ؟ ( گریه )
کوک : جانم ؟ ( گریه بی صدا تا ا.ت نفهمه )
ا.ت : قول بده ... قول بده میای و تنهام نمیزاری ... باشه ؟
کوک : معلومه فرشته زندگیم ... قول کوکی قوله من هیچوقت تنهات نمیزارم
ا.ت : کوک گریه نکن ... با اشکات قلبم دردش میگیره میدونم داری گریه میکنی
کوک : ب ... باشه ( اشکاش شدت میگیرن ) فقط ... فقط ا.ت بمون ... همیشه باهام بمون
ا.ت : میمونم ... قول میدم ( گریه )
کوک : ببین به حرفای جیمین گوش کن ... پیشته ؟
ا.ت : میدم بهش ( گوشی میده به جیمین و رو دوتا زانوهاش میوفته و دستاش رو رو صورتش میزاره و به آرومی گریه میکنه )
ویو نویسنده : ا.ت همینجور گریه میکرد این گریه ها گریه هایی از خون بود ... گریه هایی که درد رو به خودش داشت ... این دوتا نمیدونستن چی در انتظارشونه ... نمیدونستن این عشق حاصل سال ها دوری از هم میشه اونم به بی گناهی ... زندگی هیچیش منصفانه نبوده باید تحملش میکردن ولی ... ولی آخه گناه این دو نفر چی بوده که زندگی اجازهی باهم بودن اینارو نمیداد ؟ ....
ویو جیمین : ا.ت داشت گریه میکرد گوشی و از دستش گرفتم که کوک گفت ....
کوک : مراقبش باش رفیق
جیمین : جا خواهر نداشتم و داره مراقبشم
کوک : ببینم بلایی سرش آوردن ... میدونم داشت دروغ میگفت که حالش خوبه ( به زور جلوی گریش رو گرفته )
جیمین : فقط ...
کوک : فقط چی ؟ ( نگران )
جیمین : فقط اونقدر گریه کرده که جای آب از چشماش خون میاد و اون کثافتا دهنش رو با تیغ بریدن
کوک : چی ؟ جیمین ... داری شوخی میکنی دیگه ؟ ... چرا ؟ ...... چرا درداش رو بهم نمیگه ... ( بغض )
جیمین : نمیخواد نگرانت کنه ... واقعا دوست داره تازه زده یکی از بادیگاردا رو کشته
کوک : ها ؟ ... اوکی فقط مراقبش باش الان فقط تویی که پیششی ( گریه )
جیمین : باشه ... باشه مرد چرا گریه میکنی ؟
کوک : چطور ؟ چطور گریه نکنم ؟ ( گریه )
جیمین : کوک آروم باش بیشتر میترسه ( منظورش ا.ته )
کوک : باشه خدافظ ( نذاشت جیمین حرف بزنه گوشی رو قطع کرد )
ویو جیمین : نذاشت حرفم تموم شده گوشی رو روم قطع کرد ... بیخیال شدم و گوشی رو تو جیبم گذاشتم و رفتم سمت ا.ت که افتاده بود رو زمین و داشت گریه میکرد دستم رو گذاشتم رو شونش و چونش رو گرفتم و نگاهش رو به خودم دادم و با انگشت شستم اشکاش رو پاک کردم و گفتم ......
# پارت ۴۲
ویو جیمین : که گفت ....
ا.ت : ا .. الو ( بغض )
کوک : الو جیمین ا.تم رو پیدا کردی ؟ ( بغض با نگرانی )
ا.ت : کو ... کوکککککک ( گریه )
کوک : ا.ت ؟ تویی ؟ عزیزم ... حالت خوبه ؟ ( صدای بغضی )
ا.ت : آره ... کوک ... چرا ؟ ... نم ... میای دن .. دنبالم ( با هق و گریه )
کوک : ا.ت ... ببین فرشتم لطفا به حرف جی ... جیمین گوش کن ... ببین نباید ... بزاریم خونی ریخته ... شه خب ؟ ( اشکاش به آرومی جاری میشن ) لطفا ا.ت ....
ا.ت : با ... باشه ... هق ... کوک ؟ ( گریه )
کوک : جانم ؟ ( گریه بی صدا تا ا.ت نفهمه )
ا.ت : قول بده ... قول بده میای و تنهام نمیزاری ... باشه ؟
کوک : معلومه فرشته زندگیم ... قول کوکی قوله من هیچوقت تنهات نمیزارم
ا.ت : کوک گریه نکن ... با اشکات قلبم دردش میگیره میدونم داری گریه میکنی
کوک : ب ... باشه ( اشکاش شدت میگیرن ) فقط ... فقط ا.ت بمون ... همیشه باهام بمون
ا.ت : میمونم ... قول میدم ( گریه )
کوک : ببین به حرفای جیمین گوش کن ... پیشته ؟
ا.ت : میدم بهش ( گوشی میده به جیمین و رو دوتا زانوهاش میوفته و دستاش رو رو صورتش میزاره و به آرومی گریه میکنه )
ویو نویسنده : ا.ت همینجور گریه میکرد این گریه ها گریه هایی از خون بود ... گریه هایی که درد رو به خودش داشت ... این دوتا نمیدونستن چی در انتظارشونه ... نمیدونستن این عشق حاصل سال ها دوری از هم میشه اونم به بی گناهی ... زندگی هیچیش منصفانه نبوده باید تحملش میکردن ولی ... ولی آخه گناه این دو نفر چی بوده که زندگی اجازهی باهم بودن اینارو نمیداد ؟ ....
ویو جیمین : ا.ت داشت گریه میکرد گوشی و از دستش گرفتم که کوک گفت ....
کوک : مراقبش باش رفیق
جیمین : جا خواهر نداشتم و داره مراقبشم
کوک : ببینم بلایی سرش آوردن ... میدونم داشت دروغ میگفت که حالش خوبه ( به زور جلوی گریش رو گرفته )
جیمین : فقط ...
کوک : فقط چی ؟ ( نگران )
جیمین : فقط اونقدر گریه کرده که جای آب از چشماش خون میاد و اون کثافتا دهنش رو با تیغ بریدن
کوک : چی ؟ جیمین ... داری شوخی میکنی دیگه ؟ ... چرا ؟ ...... چرا درداش رو بهم نمیگه ... ( بغض )
جیمین : نمیخواد نگرانت کنه ... واقعا دوست داره تازه زده یکی از بادیگاردا رو کشته
کوک : ها ؟ ... اوکی فقط مراقبش باش الان فقط تویی که پیششی ( گریه )
جیمین : باشه ... باشه مرد چرا گریه میکنی ؟
کوک : چطور ؟ چطور گریه نکنم ؟ ( گریه )
جیمین : کوک آروم باش بیشتر میترسه ( منظورش ا.ته )
کوک : باشه خدافظ ( نذاشت جیمین حرف بزنه گوشی رو قطع کرد )
ویو جیمین : نذاشت حرفم تموم شده گوشی رو روم قطع کرد ... بیخیال شدم و گوشی رو تو جیبم گذاشتم و رفتم سمت ا.ت که افتاده بود رو زمین و داشت گریه میکرد دستم رو گذاشتم رو شونش و چونش رو گرفتم و نگاهش رو به خودم دادم و با انگشت شستم اشکاش رو پاک کردم و گفتم ......
۸.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.