part
part ²⁴
ویو ا.ت
بعد صبحونه جیمین رفت بیرون و گفت یک ساعت دیگه میاد
من رفتم داخل اتاقم خیلی ذهنم درگیر بود بابت اتفاق هایی که سر صبحونه افتاده بود
همینطوری با ذهنم درگیر بودم که دیدم در اتاق باز شد یوری بود
یوری : اوه ات. فکر کردم حیاط رفتی
ا.ت : نه بابا
یوری یکم به من نگاه کرد و فهمید ذهنم درگیره
یوری : چی ذهنت رو درگیر کرده.........ا.ت.....ا.ت
یوری دستش رو جلوی صورت ا.ت تکون داد که ا.ت به خودش اومد
ا.ت : ها بله چیشده
یوری : حواست کجاس دختر چند بار صدات کردم ولی نشنیدی
ا.ت : آه ببخشید یوری
یوری : باش حالا نگفتی چی ذهنت رو انقدر درگیر کرده
ا.ت : اتفاق های سر صبحونه
یوری : خب بخاطر اینکه جیمین دستت رو گرفت
ا.ت : اوهوم........یک جای این کار درست نیست
یوری : چرا
ا.ت : خب ببین جیمین خودش دوست دختر داره چرا اومد دستم رو گرفت یا اون حرف رو بهم زد و هنوز دو روز نگذشته بود که من اومدم اینجا یک دفعه اومد بهم گفت عاشقم شده
یوری : نمیدونم بخدا.........اصلا ولش کن پاشو الان که جیمین برسه پاشو یکم به خودت برس
ا.ت : اوکی
به سمت حمام رفتم و یک دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون
یک لباس ساده ی دخترونه انتخاب کردم و پوشیدم
موهام خشک کردم و رفتم یک آرایش لایت کردم
توی همین کار هایی که داشتم انجام میدادم یوری هم آماده شد
با یوری رفتیم پایین پسر هام آماده شده بودن و فقط منتظر جیمین بودیم
وقتی که از پله ها رفتیم پایین پسر هام همینطوری به ما خیره بودن
تهیونگ : ا.ت خیلی خوشگل شدی
جیهوپ: راست میگه
ا.ت : مرسی شماها هم خوشتیپ شدین
....... : تهیونگ راست میگه خیلی خوشگل شدی
نگاه کردم به ای که صدا اومد
اون صدای جیمین بود به چهارچوب در تکیه داده بود و داشت منو نگاه میکرد
ا.ت : مرسی.........خب نمیخوای بریم دیگه
همه راه افتادیم به سمت ماشین ها
دوتا ماشین بیشتر نبود یکی سفید بود یکی دیگه مشکی
جیمین سوار ماشین مشکی شد من تهیونگ و جیهوپ
و جونگ کوک هم سوار سفیده شد جین نامجون یوری شوگا
ویو ا.ت
توی ماشین بودیم که جیمین گفت
جیمین : جایی رو میشناسی برای خرید عروسی
ا.ت : عامممم نه هر جایی که از نظر خودت خوبه رو برو
جیمین : اوکی
(۲۰ دقیقه بعد)
جیمین جلوی یک برج خیلی خوشگل و شیک رسید و پاشین رو پارک کرد که گفت
جیمین : پیاده بشین
از ماشین پیاده شده و وارد برج شودیم
جای خیلی خوشگلی بود برای مغازه های زیبایی داشت معلوم بود برای آدم های معمولی نیست و آدم های پولداری میان اینجا
که جیمین گفت
جیمین : بچه ها طبقه ی ۸ چیز های عروسی رو میفروشن
راه افتادیم به سمت آسانسور و.............
سلام بچه ها اینم از پارت ۲۴ امیدوارم خوشتون بیاد😘🌈
لایک و فالو یادتون نره🌌🔮
تا پارت بعدی فعلا🎀⭐
#فیک
#سناریو
□□□□□□
ویو ا.ت
بعد صبحونه جیمین رفت بیرون و گفت یک ساعت دیگه میاد
من رفتم داخل اتاقم خیلی ذهنم درگیر بود بابت اتفاق هایی که سر صبحونه افتاده بود
همینطوری با ذهنم درگیر بودم که دیدم در اتاق باز شد یوری بود
یوری : اوه ات. فکر کردم حیاط رفتی
ا.ت : نه بابا
یوری یکم به من نگاه کرد و فهمید ذهنم درگیره
یوری : چی ذهنت رو درگیر کرده.........ا.ت.....ا.ت
یوری دستش رو جلوی صورت ا.ت تکون داد که ا.ت به خودش اومد
ا.ت : ها بله چیشده
یوری : حواست کجاس دختر چند بار صدات کردم ولی نشنیدی
ا.ت : آه ببخشید یوری
یوری : باش حالا نگفتی چی ذهنت رو انقدر درگیر کرده
ا.ت : اتفاق های سر صبحونه
یوری : خب بخاطر اینکه جیمین دستت رو گرفت
ا.ت : اوهوم........یک جای این کار درست نیست
یوری : چرا
ا.ت : خب ببین جیمین خودش دوست دختر داره چرا اومد دستم رو گرفت یا اون حرف رو بهم زد و هنوز دو روز نگذشته بود که من اومدم اینجا یک دفعه اومد بهم گفت عاشقم شده
یوری : نمیدونم بخدا.........اصلا ولش کن پاشو الان که جیمین برسه پاشو یکم به خودت برس
ا.ت : اوکی
به سمت حمام رفتم و یک دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون
یک لباس ساده ی دخترونه انتخاب کردم و پوشیدم
موهام خشک کردم و رفتم یک آرایش لایت کردم
توی همین کار هایی که داشتم انجام میدادم یوری هم آماده شد
با یوری رفتیم پایین پسر هام آماده شده بودن و فقط منتظر جیمین بودیم
وقتی که از پله ها رفتیم پایین پسر هام همینطوری به ما خیره بودن
تهیونگ : ا.ت خیلی خوشگل شدی
جیهوپ: راست میگه
ا.ت : مرسی شماها هم خوشتیپ شدین
....... : تهیونگ راست میگه خیلی خوشگل شدی
نگاه کردم به ای که صدا اومد
اون صدای جیمین بود به چهارچوب در تکیه داده بود و داشت منو نگاه میکرد
ا.ت : مرسی.........خب نمیخوای بریم دیگه
همه راه افتادیم به سمت ماشین ها
دوتا ماشین بیشتر نبود یکی سفید بود یکی دیگه مشکی
جیمین سوار ماشین مشکی شد من تهیونگ و جیهوپ
و جونگ کوک هم سوار سفیده شد جین نامجون یوری شوگا
ویو ا.ت
توی ماشین بودیم که جیمین گفت
جیمین : جایی رو میشناسی برای خرید عروسی
ا.ت : عامممم نه هر جایی که از نظر خودت خوبه رو برو
جیمین : اوکی
(۲۰ دقیقه بعد)
جیمین جلوی یک برج خیلی خوشگل و شیک رسید و پاشین رو پارک کرد که گفت
جیمین : پیاده بشین
از ماشین پیاده شده و وارد برج شودیم
جای خیلی خوشگلی بود برای مغازه های زیبایی داشت معلوم بود برای آدم های معمولی نیست و آدم های پولداری میان اینجا
که جیمین گفت
جیمین : بچه ها طبقه ی ۸ چیز های عروسی رو میفروشن
راه افتادیم به سمت آسانسور و.............
سلام بچه ها اینم از پارت ۲۴ امیدوارم خوشتون بیاد😘🌈
لایک و فالو یادتون نره🌌🔮
تا پارت بعدی فعلا🎀⭐
#فیک
#سناریو
□□□□□□
- ۷.۴k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط