ارباب من
ارباب من
پارت 11
یوری:مرسی پس روت حساب میکنم
هانا: آفرین (خنده)
.
.
هانا: یوری بیا شام امادست
یوری: اومدم
باهم شام خوردیم و ساعت تقریبا 12 بود
هانا: بیا بریم بخوابیم فردا صبح هم باید برای سر کار...
یوری: اره اومدم
.
.
صبح:
هانا: یوری پاشو صبحونه درست کردم
یوری: باشه بلند شدم
رفتم wc و کارای مربوطه رو انجام دادم یه حس بدی داشتم...نگرانی...ترس...دلشوره
یوری: به به چه بوی خوبی میاد*
هانا: میدونستم کیمچی دوست داری
یوری: مرسی..
با هم صبحونه خوردیم ولی حرفی با هم نزدیم
یوری: خوب بود خب دیگه من باید برم سر کار..
هانا: باشه مواظب خودت باش بازم بیا..
به سمت رستوران رفتم امروز یکم زود رستورانو باز کرده بودن
یوری : سلام آقای پارک
آقای پارک: سلام یوری...یوری بعد از کارهات بیا باید چیزی بهت بگم
یوری: چشم
یوری:
یعنی چی میخاست بهم بگه..هووف چرا اینقدر درگیرش میشم
لباس مخصوصمو پوشیدم موهامو بستم و ظرفارو شستم...
برای آشپزی نیاز به سبزی و گوشت داشتم رفتم برداشتم و خوردشون کردم کارهای اولیه شو انجام دادم و رفتم پیش آقای پارک...یکم استرس داشتم
یوری: آقای پارک گفتید کارهامو انجام دادم بیام...باهام کاری داشتید
آقای پارک: آها آره خب یه پیشنهاد دارم واست...مشتری دیروزمون آقای جونگ سو بودن رییس اصلی رستوران
یوری: بله میدونم
آقای پارک: میدونی؟
یوری: آره یکی از کارکن ها بهم گفت..مگه مشکلی پیش اومده؟
آقای پارک: آقای جونگ سو یه عمارت بزرگ داره ازم خواسته تا بهت پیشنهاد بدم و بهت بگم.....
*:دوستان داخل کره صبحونه نسبت به بقیه وعده ها مهم نیست و معمولا سوسیس..تخم مرغ...برنج و کیمچی و ... میخورن..که من اینجا نوشتم کیمچی و به خاطر همینه خیلی رو صبحونه تاکید نمیکنم
ببخشید دیگه یکم خماری😁😁
بنظرتون آقای پارک چی میخواد بهش بگه؟/حدساتونو تو کامنتا بهم بگید و خواهشا ایگ نکنید
پارت 11
یوری:مرسی پس روت حساب میکنم
هانا: آفرین (خنده)
.
.
هانا: یوری بیا شام امادست
یوری: اومدم
باهم شام خوردیم و ساعت تقریبا 12 بود
هانا: بیا بریم بخوابیم فردا صبح هم باید برای سر کار...
یوری: اره اومدم
.
.
صبح:
هانا: یوری پاشو صبحونه درست کردم
یوری: باشه بلند شدم
رفتم wc و کارای مربوطه رو انجام دادم یه حس بدی داشتم...نگرانی...ترس...دلشوره
یوری: به به چه بوی خوبی میاد*
هانا: میدونستم کیمچی دوست داری
یوری: مرسی..
با هم صبحونه خوردیم ولی حرفی با هم نزدیم
یوری: خوب بود خب دیگه من باید برم سر کار..
هانا: باشه مواظب خودت باش بازم بیا..
به سمت رستوران رفتم امروز یکم زود رستورانو باز کرده بودن
یوری : سلام آقای پارک
آقای پارک: سلام یوری...یوری بعد از کارهات بیا باید چیزی بهت بگم
یوری: چشم
یوری:
یعنی چی میخاست بهم بگه..هووف چرا اینقدر درگیرش میشم
لباس مخصوصمو پوشیدم موهامو بستم و ظرفارو شستم...
برای آشپزی نیاز به سبزی و گوشت داشتم رفتم برداشتم و خوردشون کردم کارهای اولیه شو انجام دادم و رفتم پیش آقای پارک...یکم استرس داشتم
یوری: آقای پارک گفتید کارهامو انجام دادم بیام...باهام کاری داشتید
آقای پارک: آها آره خب یه پیشنهاد دارم واست...مشتری دیروزمون آقای جونگ سو بودن رییس اصلی رستوران
یوری: بله میدونم
آقای پارک: میدونی؟
یوری: آره یکی از کارکن ها بهم گفت..مگه مشکلی پیش اومده؟
آقای پارک: آقای جونگ سو یه عمارت بزرگ داره ازم خواسته تا بهت پیشنهاد بدم و بهت بگم.....
*:دوستان داخل کره صبحونه نسبت به بقیه وعده ها مهم نیست و معمولا سوسیس..تخم مرغ...برنج و کیمچی و ... میخورن..که من اینجا نوشتم کیمچی و به خاطر همینه خیلی رو صبحونه تاکید نمیکنم
ببخشید دیگه یکم خماری😁😁
بنظرتون آقای پارک چی میخواد بهش بگه؟/حدساتونو تو کامنتا بهم بگید و خواهشا ایگ نکنید
۳.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.