ارباب من
ارباب من
پارت 10
که احساس کردم یه نفر داره نگام میکنه یهو دیدم آقای پارک و همون پسره جونگ سو دارن حرف میزنن و به من نگاه میکنن و آقای پارک تایید میکنه...
سرمو پایین انداختم و رو خودم نداشتم که فهمیدم
سرم تو کار خودم بود سوجین اومد پیشم
سوجین:خانم آشپز چطوری؟
یوری: خانم آشپز(خنده) خوبم...
سوجین: یوری...
یوری: بله؟
سوجین: عاام هیچی ولش کن
یوری: بگو خب
سوجین: چیزی نبود من میرم سر کارم
یوری:
چرا امروز همه اینقدر عجیب شدن
.
.
.
.
دیگه شب شده بود
آقای پارک: همه کارکن ها رفتن؟
خانم هان: بله فقط یوری هست
یوری: منم دارم میرم...خسته نباشید
یوری:
میخواستم یه امشبو پیش هانا باشم و بعدش دنبال جا...
به خونش رسیدم و در زدم
هانا: کیه:
یوری: هانا منم
هانا: عه خوش اومدی
یوری: مزاحم که نیستم ببخشید
هانا: نه یوری این چه حرفیه اتفاقا به فکرت بودم...
یوری: اووو دکور خونت رو عوض کردی؟
هانا: اره گفتم یه تغییر بدم قدیمی شده بود واسم ..
یوری: قشنگ شده
هانا: شام خوردی؟
یوری: نه هنوز
هانا: رامن میخوری؟(بچه ها یا رامنه یا رامیون دو تاشو میگن)
یوری: اره خوبه..
هانا مشغول شام درست کردن بود و منم تو گوشیم بودم
هانا: یوری کجا کار میکنی؟
یوری: تو یه رستوران
هانا: خوبه؟
یوری: اره چطور؟
هانا: همینجوری...اگر خاستی خونه ای چیزی بخری یا نیاز به پولی و هر کمک دیگه ای داشتی بهم بگو حداقل مث خواهرمی دیگه...
یوری: مرسی پس روت حساب میکنم
(نویسنده:دانلود یکی از اینا)
از این پارت به بعد عکس رمان عوض میشه
پارت 10
که احساس کردم یه نفر داره نگام میکنه یهو دیدم آقای پارک و همون پسره جونگ سو دارن حرف میزنن و به من نگاه میکنن و آقای پارک تایید میکنه...
سرمو پایین انداختم و رو خودم نداشتم که فهمیدم
سرم تو کار خودم بود سوجین اومد پیشم
سوجین:خانم آشپز چطوری؟
یوری: خانم آشپز(خنده) خوبم...
سوجین: یوری...
یوری: بله؟
سوجین: عاام هیچی ولش کن
یوری: بگو خب
سوجین: چیزی نبود من میرم سر کارم
یوری:
چرا امروز همه اینقدر عجیب شدن
.
.
.
.
دیگه شب شده بود
آقای پارک: همه کارکن ها رفتن؟
خانم هان: بله فقط یوری هست
یوری: منم دارم میرم...خسته نباشید
یوری:
میخواستم یه امشبو پیش هانا باشم و بعدش دنبال جا...
به خونش رسیدم و در زدم
هانا: کیه:
یوری: هانا منم
هانا: عه خوش اومدی
یوری: مزاحم که نیستم ببخشید
هانا: نه یوری این چه حرفیه اتفاقا به فکرت بودم...
یوری: اووو دکور خونت رو عوض کردی؟
هانا: اره گفتم یه تغییر بدم قدیمی شده بود واسم ..
یوری: قشنگ شده
هانا: شام خوردی؟
یوری: نه هنوز
هانا: رامن میخوری؟(بچه ها یا رامنه یا رامیون دو تاشو میگن)
یوری: اره خوبه..
هانا مشغول شام درست کردن بود و منم تو گوشیم بودم
هانا: یوری کجا کار میکنی؟
یوری: تو یه رستوران
هانا: خوبه؟
یوری: اره چطور؟
هانا: همینجوری...اگر خاستی خونه ای چیزی بخری یا نیاز به پولی و هر کمک دیگه ای داشتی بهم بگو حداقل مث خواهرمی دیگه...
یوری: مرسی پس روت حساب میکنم
(نویسنده:دانلود یکی از اینا)
از این پارت به بعد عکس رمان عوض میشه
۳.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.