بعد تظاهر کرد که مشغول شدو شده و با دستاش نوازشش کرد اما در ...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁶"



بعد تظاهر کرد که مشغول شدو شده و با دستاش نوازشش کرد، اما در گوشش آروم گفت:

"جونگ کوک، خواهش می‌کنم… آروم باش. اینجا نمی‌تونم تو رو جمع کنم!"

شدو بدون اینکه نگاه از سونگ هو برداره، یه "میو" کشدار کرد، ولی پنجه‌هاش هنوز بیرون بودن.

سونگ هو با یه نگاه خاص، یه پوزخند دیگه زد و دستشو توی جیبش برد.
"باشه، خوش نمی‌گذره؟!"

یونجی یه لبخند زورکی زد و سر تکون داد. ولی دلش هنوز آشوب بود. شدو روی پاهاش ایستاد، آماده‌ی حمله، اما یونجی سریع بغلش کرد و توی گوشش آروم گفت:

"نه… هنوز نه…"

شدو برای چند ثانیه همونطور موند، اما بعد کمی آروم شد.
ولی توی نگاهش یه چیز واضح بود…

"سونگ هو… یه بار دیگه به یونجی دست بزنی، دیگه کنترل دست من نیست."
سونگ هو ناگهان نفس عمیقی کشید و گفت:

"دیگه بسه، نمی‌تونم بیشتر از این صبر کنم. باید یه چیزی رو بهت بگم، یونجی."

یونجی که داشت شدو رو نوازش می‌کرد، سرش رو بالا آورد و با یه اخم ظریف به سونگ هو نگاه کرد.
"حرفت چیه؟ بگو."

سونگ هو مکثی کرد. یونجی سعی کرد یه جوری بحث رو عوض کنه، اما سونگ هو معلوم بود که دیگه کوتاه نمیاد.

قبل از اینکه یونجی بتونه کاری کنه، سونگ هو یه حرکت غیرمنتظره زد—
شدو رو گرفت و انداخت تو بغل مادر یونجی!

چشمای یونجی گشاد شد. "هی! چیکار می‌کنی؟!"

سونگ هو دستش رو محکم دور مچ یونجی حلقه کرد و اون رو از روی مبل بلند کرد.
بعد، دستش رو دور کمر یونجی پیچید.

این لحظه، دقیقاً همون لحظه‌ای بود که شدو دیگه نتونست تحمل کنه.

"غررررررررر…"

شدو توی بغل مادر یونجی قفل شده بود، اما چشماش دیگه عادی نبودن.
نفس‌هاش سنگین شده بود. پنجه‌هاش توی هوا کشیده شد.

یونجی که فهمید شدو داره کنترلشو از دست میده، با وحشت بهش نگاه کرد و با التماس گفت:

"نه… شدو… خواهش می‌کنم نه… نکن!"

ولی دیگه هیچ چیزی مهم نبود.

ناگهان، یه نور سفید توی چشم همه درخشید.

وقتی اون نور ناپدید شد، دیگه خبری از یه گربه‌ی کوچیک و بانمک نبود…

جونگ کوک جلوی همه ظاهر شده بود.

چشماش قرمز شده بود. از عصبانیت رگای گردنش بیرون زده بودن.
پوستش از خشم داغ شده بود. دستاش محکم مشت شده بودن.
سونگ هو با چشمای گشاد و صورت پر از تعجب، با لکنت گفت:
"تو… تو کی هستی؟"

جونگ کوک، با صورت خشمگین و چشمای قرمز، یه قدم جلوتر اومد.
صداش بم و خشن بود؛ صدایی که کل فضای خونه رو پر کرد:

"صاحبِ همونی که الان داری لمسش می‌کنی…"

این دفعه جونگ کوک آدمی نبود که کوتاه بیاد نه برای باره سوم!


ادامه دارد....!؟




سلاممممممم من اومدممممممم
دیدگاه ها (۴)

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁷"جونگ کوک با قدم‌های محکم و خشمگین به سمت سونگ ه...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁸"مادر یونجی از اول تا آخر این صحنه فقط با چشمای ...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁵"شدو (جونگ کوک) آروم شد، ولی نگاهش هنوز تیز بود....

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁴"مهمونی شروع شد.فضای خونه‌ی مادر یونجی گرم و صمی...

black flower(p,237)

black flower(p,308)

black flower(p,307)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط