خون شیرین
خون شیرین
part:24
ویو ا.ت
با درد وحشتناکی از خواب بیدار شدم با یادآوری اتفاق ها به شدت گریه ام گرفته بود و همین جوری رو تخت با صدای بلند گریه میکردم بزور بلند شدم و رفتم حمام هنوز داشتم گریه میکردم واقعا من چه کاری انجام دادم که این اتفاق ها برام افتاد لیف رو محکم رو بدنم میکشیدم تمام تنم قرمز شده بود الان فقط به دلداری های بورام نیاز داشتم لباسم رو پوشیدم و رفتم زنگ در خونه بورام رو زدم
و در رو وا کرد
بورام:آره ته...ا.ت چیشده(نگران)
ا.ت:بورام(گریه)
بورام:بیا تو
تهیونگ:کیه بورام
بورام:ا.ت
تهیونگ:چی ا.ت خیلی وقته ندیدمش
تهیونگ ا.ت و بورام رو دید که خشکش زد
تهیونگ:ا.ت چرا اینجوری شدی
بورام:تهیونگ میشه بری قصر فکر کنم بدونم چیشده
تهیونگ:اوکی(یه چشمک زد به بورام که فردا بهش بگه)
تهیونگ رفت
ا.ت:بورام(گریه)
بورام:با کسی رابطه داشتی
ا.ت:خیلی تابلو ام نه رابطه که داشتم ولی نه با هق کسی با جونگ کوک(گریه)
بورام:چی(شوک)
ا.ت:بعد از ظهر بود یکی زنگ در رو زد بعد....
بورام:واقعا از جونگ کوک بعید بود اون که خودش زن داشت ولی مطمئنم قضیه ای داره حالا از ته میپرسم
ا.ت:بورام اگه حامله بشم چی من سنی ندارم (بغض)
بورام:نمیدونم چی بگم ولی خب فقط استراحت کن حتی نمیخواد بری خونه خودت تا چند وقت من باید مواظبت باشم
ا.ت:باشه
بورام:حموم رفتی
ا.ت:آره
بورام:خب بخواب تا برات مسکن و پتو بیارم
ا.ت:مرسی
بورام یه پتو و مسکن برای ا.ت آورد و کم کم ا.ت خوابش برد
ویو بورام
حاضر شدم و رفتم قصر تا به تهیونگ بگم فقط امیدوارم ماجرا درست نکنه
بورام رسید
بورام:من بورام هستم نامزد تهیونگ
سرباز: بفرمایید خانوم
تهیونگ داشت تو حیاط چایی میخورد که تا بودام رو دید رفت سمتش
تهیونگ:ا.ت چش شده بود
بورام:بهت میگم ولی لطفا داستان درست نکن
تهیونگ:باشه
بورام:(ماجرا رو تعریف کرد)
تهیونگ:پسره دیوونه(رفت سمت اتاق کوک)
بورام:نه تهیونگگ نرووو(اونم پشت سرش رفت)
تهیونگ:جونگ کوک (عربده)
کوک:چیه؟
تهیونگ:مرتیکه دیوونه چرا به ا.ت تجاوز کردی(یقه جونگ کوک رو گرفت )
کوک:ولم کن
تهیونگ:میدونی اصلا الان تو چه حالیِ
بورام:تهیونگ ولش کن لطفا تو به من قول دادی(ترس)
تهیونگ کوک رو ول کرد
تهیونگ:اگر دیدی ولت کردم فقط بخاطر قولی بود که به نامزدم دادم
بعد هم تهیونگ دست بورام رو گرفت و رفت تو اتاقش
تهیونگ:الان حالش خوبه
بورام: آره ولی نه اونقدر
تهیونگ:من باید به بابام این رو بگم
بورام:باشه من همینجا منتظرم
تهیونگ:اوکی
ادامه دارد....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:24
ویو ا.ت
با درد وحشتناکی از خواب بیدار شدم با یادآوری اتفاق ها به شدت گریه ام گرفته بود و همین جوری رو تخت با صدای بلند گریه میکردم بزور بلند شدم و رفتم حمام هنوز داشتم گریه میکردم واقعا من چه کاری انجام دادم که این اتفاق ها برام افتاد لیف رو محکم رو بدنم میکشیدم تمام تنم قرمز شده بود الان فقط به دلداری های بورام نیاز داشتم لباسم رو پوشیدم و رفتم زنگ در خونه بورام رو زدم
و در رو وا کرد
بورام:آره ته...ا.ت چیشده(نگران)
ا.ت:بورام(گریه)
بورام:بیا تو
تهیونگ:کیه بورام
بورام:ا.ت
تهیونگ:چی ا.ت خیلی وقته ندیدمش
تهیونگ ا.ت و بورام رو دید که خشکش زد
تهیونگ:ا.ت چرا اینجوری شدی
بورام:تهیونگ میشه بری قصر فکر کنم بدونم چیشده
تهیونگ:اوکی(یه چشمک زد به بورام که فردا بهش بگه)
تهیونگ رفت
ا.ت:بورام(گریه)
بورام:با کسی رابطه داشتی
ا.ت:خیلی تابلو ام نه رابطه که داشتم ولی نه با هق کسی با جونگ کوک(گریه)
بورام:چی(شوک)
ا.ت:بعد از ظهر بود یکی زنگ در رو زد بعد....
بورام:واقعا از جونگ کوک بعید بود اون که خودش زن داشت ولی مطمئنم قضیه ای داره حالا از ته میپرسم
ا.ت:بورام اگه حامله بشم چی من سنی ندارم (بغض)
بورام:نمیدونم چی بگم ولی خب فقط استراحت کن حتی نمیخواد بری خونه خودت تا چند وقت من باید مواظبت باشم
ا.ت:باشه
بورام:حموم رفتی
ا.ت:آره
بورام:خب بخواب تا برات مسکن و پتو بیارم
ا.ت:مرسی
بورام یه پتو و مسکن برای ا.ت آورد و کم کم ا.ت خوابش برد
ویو بورام
حاضر شدم و رفتم قصر تا به تهیونگ بگم فقط امیدوارم ماجرا درست نکنه
بورام رسید
بورام:من بورام هستم نامزد تهیونگ
سرباز: بفرمایید خانوم
تهیونگ داشت تو حیاط چایی میخورد که تا بودام رو دید رفت سمتش
تهیونگ:ا.ت چش شده بود
بورام:بهت میگم ولی لطفا داستان درست نکن
تهیونگ:باشه
بورام:(ماجرا رو تعریف کرد)
تهیونگ:پسره دیوونه(رفت سمت اتاق کوک)
بورام:نه تهیونگگ نرووو(اونم پشت سرش رفت)
تهیونگ:جونگ کوک (عربده)
کوک:چیه؟
تهیونگ:مرتیکه دیوونه چرا به ا.ت تجاوز کردی(یقه جونگ کوک رو گرفت )
کوک:ولم کن
تهیونگ:میدونی اصلا الان تو چه حالیِ
بورام:تهیونگ ولش کن لطفا تو به من قول دادی(ترس)
تهیونگ کوک رو ول کرد
تهیونگ:اگر دیدی ولت کردم فقط بخاطر قولی بود که به نامزدم دادم
بعد هم تهیونگ دست بورام رو گرفت و رفت تو اتاقش
تهیونگ:الان حالش خوبه
بورام: آره ولی نه اونقدر
تهیونگ:من باید به بابام این رو بگم
بورام:باشه من همینجا منتظرم
تهیونگ:اوکی
ادامه دارد....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۱.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.