دکتر با ی نوزاد خیلی کوچولو با حوله صورتی دورش بیرون اومد

دکتر با ی نوزاد خیلی کوچولو با حوله صورتی دورش بیرون اومد
دکتر:آقای جئون متاسفانه همسرتون...
ویو کوک
اصلا بقیه حرف هاشو نشنیدم ولی خب کاملا واضح بود که چی میخواد بگه و سیاهی
بلند که شدم دیدم ی پرستار بالا سرمه
پرستار:به هوش اومدی ؟ خیلی خوبه
کوک: پشت گردنمون خاروندم و ناگهان چشمم به تخت خیلی کوچولو بغلم که دختر کوچولوم توش خوابیده بود افتاد و دوباره به یاد آوردن مرگ سوآ
نمیتونستم خودمو نگه دارم و دیوانه وار اشک میریختم که باعث گریه کردن دختر کوچولو شد
بخاطر بچه هم که بود نباید گریه میکردم ولی همسرم الان سر این بچه مرد
اگه نمیذاشتم بچه رو به دنیا بیاره و سقتش می‌کرد الان زنده بود.

*چند ماه بعد*
کوک
دهنم داره سرویس میشه آخه من چطوری هم به مافیا بودنم برسم هم به بچم
(اسم بچه رو الی گذاشته)
بخاطر مافیا بودنم پرستار هم نمیتونم بگیرم
رفتم تو اتاق الی و بغلش کردم و ی لباس تنش کردم خیلی گوگولی شده بود ی بوس آب دار از لبش کردم
درسته الان سوآ رو از دست دادم اما مجبورم تحمل کنم
خودم ی کت و شلوار پوشیدم و اطر تلخی به خودم زدم و بچه رو بغل کردم و به سمت ماشین رفتیم

محل کار کوک

خب محل کارم خیلی محیط ساکتیه و همینطور دارک
خدا رو شکر اتاقم زد صدا و اگه بچه گریه کنه کسی نمیشنوه
داشتم ورق ها رو چک میکردم که دیدم تو ی ورق نوشته محل کار مافیا کوک و دار و دسته اش پیدا شده دقیقا آدرس اینجا رو زده بود
صدای در اومد ده ها مرد با ماسک وارد شدن
توی این مدت جاسوس ها متوجه شده بودن که نقطه زعفم دخترمه....
دیدگاه ها (۳)

کوک

بازم کوک

رفتیم تو ویترینننن

تک پارتی یا بیشترنام فیک : دختر کوچولوی منبچه ها این اولین ت...

پارت ۹۷ فیک ازدواج مافیایی

عشق ممنوع

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط