--- خلاصه قسمت نهم سریال ملکه شب ---
--- خلاصه قسمت نهم سریال ملکه شب ---
مردی که رفته بودن کارتال و امره پیشش و به کارتال گفت که پدرتو کسی کشته که تو رو بزرگ کرده یه نامه به کارتال داد و گفت از طرف پدرته و کارتال خیلی به سختی شروع کرد نامه رو خوندن نوشته بود من تو رو ول نکردم مادرت به بیمارستان تو استانبول رفت و من همه کار کردم برای سلامتیش اما و تو غربت چشم از دنیا بست و وقتی این نامه رو میخونی من دیگه مردم و دوست خائنش اونو کشته اون دوست خائن عزیزه تو اینو باور نمی کنی اما حقیقته پدرت تو رو ول نکرد منو ببخش ..کارتال میاد بیرون و هرچی امره میگه منم میام اهمیت نمیده و میره ....سر میز صبحانه کارمند عزیز مدارکی میاره که همه باید امضا کنن اسرا میخواد امضا کنه اما هما مانع میشه و عزیز میگه من اینو میخوام اما مرت میگه من امضا نمی کنم و اسرا میگه دردتون چیه من امضا میکنم و عزیز هم میگه باید امضا بابد بکنید .سلین میاد میگه من میرم بیرون و میره تو حیاط و صادق و خانوادش تو حیاط بودن و اومده بودن دنبال عثمان و اونو با خودشون ببرن گردش صادق قبل از اینکه بره به سلین میگه چطوری تو چشم باباش هر روز نگاه میکنی و بهش نمیگی ؟
سلین میگه من کارتال و هر روز میبینم نمیتونم لمسش کنم صداش کنم من کارتال رو خیلی دوست دارم اما بخاطره خودش باید ازش دوری کنم و اسرا تمام این حرفا رو میشنوه
عزیز همچنان با خواهرش و مرت درگیره گرفتن امضا بوده و اونا قبول نمیکردن .... اسرا میاد تو اتاقش و با خودش میگه من چیکار باید بکنم به کارتال زنگ میزنه گوشی اونم خاموش بوده شیشه عطری که ساین داده بوده مشکنه و اتاق رو میریزه بهم و میگه خدا لعنتتون کنه .... عثمان میاد خونه و به سلین میگه چطوری ؟اونم میگه خوبه تو خونه وعواست سره مسئله شرکت ..عثمان :تا تمام حقمو نگیرم ولش نمی کنم.. سلین:همه دارن درگیر میشن..عثمان: این به ما مربوط نیست و میره تو خونه و مرت و هما میگن بالا توضیح بده چرا شرکت رو میخوای و عثمان میگه من بخاطره اصرار عزیز قبول کردم ...عزیز میگه امضا کنید و تمون کنید این موضوع رو و اونا هم امضا میکنن ... کارتا یاده رمانی میوفته که عزیز اورده بودتش استانبول و ازش پرسیده بوده بابام کجاست بابام مرده ..
.عزیز:اره تو رو هم امانت داده دست من ..هما بعد از امضا تصمیم میگیره خونه رو ترک کنه .. امره به اسرا زنگ میزنه میپرسه کارتال اومده خونه ؟اسرا میگه مگه با هم نبودین؟امره میگه چرا اما حتما رفته شرکت .. اسرا میگه اگه دیدیش منم کارش دارم خیلی .....
عثمان به عزیز میگه با هم کار میکنیم و کلی کیف میکنیم ... کارتال زنگ میزنه به عزیز میگه بیا ساحل ..عزیز:به چه دلیل؟کارتال:حسابا رو ببندیم .. اسرا حاضر میشه از خونه بره بیرون میبینه سلین هم میخواد بره و بهش میگه کجا؟اونم میگه میرم بیرون هوا بخورم ..اسرا میگه خوبه دیگه ازدواج کردی شرکت هم شریک شدی بریم با هم یه کم خوشحالی کنیم و راضیش میکنه برن بیرون با هم .... عزیز به عثمان زنگ میزنه میگه به کارتال چی گفتی ؟عثمان میگه هیچی عزیز میگه پس چی داره میگه بیا حسابها رو ببندیم عثمان میگه من هیچی نگفتم و گوشی رو قطع میکنه ... اسرا و سلین تو ماشین بودن سلین میگه زیاد دور نریم عثمان بر میگرده ..اسرا میگه خیلی دوسش داری؟سلین:اون همه چیزه منه و اسرا میگه منم دارم بچه دار میشم تبریک نمیگی؟سلین هم تبریک میگه بهش و اسرا ماشین رو نگه میداره و رنگ میزنه به کارتال و میگه با من چیکار کردی؟کارتال:چیکار کردی اسرا؟اسرا:تو با من همه کار کردی چرا؟کارتال میپرسه کجایی من بیان و اون قطع میکنه و کارتال میگه خدا لعنتت کنه و میدوئه سمت ماشین و به سلین زنگ میرنه اسرا میگه کی بود سلین میگه مادرمه .
تلفن رو میگیره و پرت میکنه پشت ماشین و میگه بدون تلفن امروز میگذرونیم منم خاموش کردم ..هما میره پیش دوست دختره مرت و میگه پدرو مادرم مردم اختیار ما افتاد دسته عزیز هر کاری گفت کردیم و اهمیت نداد ما چی میخوایم دوست داشتنم رو ندید و گفت با هاکان ازدواج کن و باعث جدایی من و اوکتای هم داداشم بود .....
کارتال میاد خونه و میبینه اسرا نیست و از فاطمه خانم میپرسه اونم میگه نبودین اینجا سره امضا قیامت بود و همه رفتن و اسرا خانم هم با سلین خانم رفت کارتال میگه کجا ؟فاطمه میگه نمیدونم و کارتال از جا کلیدی میفهمه اسرا کلید کدوم خونه رو بر داشته و میفهمه کجا رفتن و میره اونجا .... عزیز کناره ساحل یاده مراسم فوت مادره کارتال میوفته که مصطفی بهشون گفته من گفتم اوگ پول به ما نمیسازه و من همه چی رو میگم ... اسرا به پدرش زنگ میزنه و میگه کارتال یکی دیگه رو دوست داره و عزیز ازش میپرسه کجایی اما اون قطع میکنه و خاموش میکنه گوشی رو ..
. سلین میخواد بره بیرون از خونه به اسرا میگه تلفنم رو از تو ماشین بردارم به داداش
مردی که رفته بودن کارتال و امره پیشش و به کارتال گفت که پدرتو کسی کشته که تو رو بزرگ کرده یه نامه به کارتال داد و گفت از طرف پدرته و کارتال خیلی به سختی شروع کرد نامه رو خوندن نوشته بود من تو رو ول نکردم مادرت به بیمارستان تو استانبول رفت و من همه کار کردم برای سلامتیش اما و تو غربت چشم از دنیا بست و وقتی این نامه رو میخونی من دیگه مردم و دوست خائنش اونو کشته اون دوست خائن عزیزه تو اینو باور نمی کنی اما حقیقته پدرت تو رو ول نکرد منو ببخش ..کارتال میاد بیرون و هرچی امره میگه منم میام اهمیت نمیده و میره ....سر میز صبحانه کارمند عزیز مدارکی میاره که همه باید امضا کنن اسرا میخواد امضا کنه اما هما مانع میشه و عزیز میگه من اینو میخوام اما مرت میگه من امضا نمی کنم و اسرا میگه دردتون چیه من امضا میکنم و عزیز هم میگه باید امضا بابد بکنید .سلین میاد میگه من میرم بیرون و میره تو حیاط و صادق و خانوادش تو حیاط بودن و اومده بودن دنبال عثمان و اونو با خودشون ببرن گردش صادق قبل از اینکه بره به سلین میگه چطوری تو چشم باباش هر روز نگاه میکنی و بهش نمیگی ؟
سلین میگه من کارتال و هر روز میبینم نمیتونم لمسش کنم صداش کنم من کارتال رو خیلی دوست دارم اما بخاطره خودش باید ازش دوری کنم و اسرا تمام این حرفا رو میشنوه
عزیز همچنان با خواهرش و مرت درگیره گرفتن امضا بوده و اونا قبول نمیکردن .... اسرا میاد تو اتاقش و با خودش میگه من چیکار باید بکنم به کارتال زنگ میزنه گوشی اونم خاموش بوده شیشه عطری که ساین داده بوده مشکنه و اتاق رو میریزه بهم و میگه خدا لعنتتون کنه .... عثمان میاد خونه و به سلین میگه چطوری ؟اونم میگه خوبه تو خونه وعواست سره مسئله شرکت ..عثمان :تا تمام حقمو نگیرم ولش نمی کنم.. سلین:همه دارن درگیر میشن..عثمان: این به ما مربوط نیست و میره تو خونه و مرت و هما میگن بالا توضیح بده چرا شرکت رو میخوای و عثمان میگه من بخاطره اصرار عزیز قبول کردم ...عزیز میگه امضا کنید و تمون کنید این موضوع رو و اونا هم امضا میکنن ... کارتا یاده رمانی میوفته که عزیز اورده بودتش استانبول و ازش پرسیده بوده بابام کجاست بابام مرده ..
.عزیز:اره تو رو هم امانت داده دست من ..هما بعد از امضا تصمیم میگیره خونه رو ترک کنه .. امره به اسرا زنگ میزنه میپرسه کارتال اومده خونه ؟اسرا میگه مگه با هم نبودین؟امره میگه چرا اما حتما رفته شرکت .. اسرا میگه اگه دیدیش منم کارش دارم خیلی .....
عثمان به عزیز میگه با هم کار میکنیم و کلی کیف میکنیم ... کارتال زنگ میزنه به عزیز میگه بیا ساحل ..عزیز:به چه دلیل؟کارتال:حسابا رو ببندیم .. اسرا حاضر میشه از خونه بره بیرون میبینه سلین هم میخواد بره و بهش میگه کجا؟اونم میگه میرم بیرون هوا بخورم ..اسرا میگه خوبه دیگه ازدواج کردی شرکت هم شریک شدی بریم با هم یه کم خوشحالی کنیم و راضیش میکنه برن بیرون با هم .... عزیز به عثمان زنگ میزنه میگه به کارتال چی گفتی ؟عثمان میگه هیچی عزیز میگه پس چی داره میگه بیا حسابها رو ببندیم عثمان میگه من هیچی نگفتم و گوشی رو قطع میکنه ... اسرا و سلین تو ماشین بودن سلین میگه زیاد دور نریم عثمان بر میگرده ..اسرا میگه خیلی دوسش داری؟سلین:اون همه چیزه منه و اسرا میگه منم دارم بچه دار میشم تبریک نمیگی؟سلین هم تبریک میگه بهش و اسرا ماشین رو نگه میداره و رنگ میزنه به کارتال و میگه با من چیکار کردی؟کارتال:چیکار کردی اسرا؟اسرا:تو با من همه کار کردی چرا؟کارتال میپرسه کجایی من بیان و اون قطع میکنه و کارتال میگه خدا لعنتت کنه و میدوئه سمت ماشین و به سلین زنگ میرنه اسرا میگه کی بود سلین میگه مادرمه .
تلفن رو میگیره و پرت میکنه پشت ماشین و میگه بدون تلفن امروز میگذرونیم منم خاموش کردم ..هما میره پیش دوست دختره مرت و میگه پدرو مادرم مردم اختیار ما افتاد دسته عزیز هر کاری گفت کردیم و اهمیت نداد ما چی میخوایم دوست داشتنم رو ندید و گفت با هاکان ازدواج کن و باعث جدایی من و اوکتای هم داداشم بود .....
کارتال میاد خونه و میبینه اسرا نیست و از فاطمه خانم میپرسه اونم میگه نبودین اینجا سره امضا قیامت بود و همه رفتن و اسرا خانم هم با سلین خانم رفت کارتال میگه کجا ؟فاطمه میگه نمیدونم و کارتال از جا کلیدی میفهمه اسرا کلید کدوم خونه رو بر داشته و میفهمه کجا رفتن و میره اونجا .... عزیز کناره ساحل یاده مراسم فوت مادره کارتال میوفته که مصطفی بهشون گفته من گفتم اوگ پول به ما نمیسازه و من همه چی رو میگم ... اسرا به پدرش زنگ میزنه و میگه کارتال یکی دیگه رو دوست داره و عزیز ازش میپرسه کجایی اما اون قطع میکنه و خاموش میکنه گوشی رو ..
. سلین میخواد بره بیرون از خونه به اسرا میگه تلفنم رو از تو ماشین بردارم به داداش
۷۸.۸k
۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.