--- خلاصه قسمت هفتم ملکه شب ---
--- خلاصه قسمت هفتم ملکه شب ---
پدره سلین بعد از ازدواج سلین و عزیز وارده سالن میشه و میگه سلین دخترم من بابای سلین هستم نترس از من سلین:بابا ؟ کارتال خیلی تعجب میکنه و صادق برادره سلین هم میاد .. سلین به پدرش میگه واقعا توئی و بغلش میکنه و میگه فقط آروم باش پدره سلین به عزیز میگه :عزیز دوست قدیمی خوش آمد نمیگی به من ؟ بعد همه توی سالن نشسته بودن و پدره سلین تعریف میکنه که اینهمه مدت کجا بوده و اصل مسئله میگه عزیزه مرت میپرسه چه مسئله ای اون میگه با عزیز میخوام صحبت کنم و همه چی رو میگم ... عزیز میگه عثمان ..عثمان میگه عزیز خیلی گردن من حق داره و همه کارا رو حل میکنه ..م سلین میگه حالا ؟عثمان میگه :الان میخوام عشقمو که مادرته ببینم .... و میگه من فرانسه رو بخاطره پلیس ترک کردم و وقتی پدرم مرد باز پلیس اومد و من فرار کردم سختی زیاد کشیدم و شاید مرده بودم .. کارتال میخواد بره بیرون که سلین جلو شو میگیره و میگه من ببخش توضیح میدم که کارتال بهش میگه سلین مسئله چی هست من سر در میارم اما دیگه جلوی چشم من ظاهر نشو ..
عثمان میره پیش عزیز و میگه خیلی وقته دوست سابقتو ندیدی من بغل نمی کنی ؟بیا بشین داستان من طولانیه نترس کاره خداست که من اینجان انتظار نداشتی منو ببینی؟عزیز:چرا اومدی؟عثمان :برای بچه هام و چیزایی که از دست دادم و شاید موضوع مصطفی رو به کارتال بگم که از نگرانی مرگ پدرش در بیاد ... فیلم بر میگرده به سالی که پدره کارتال رو میخواستن بکشن ... عزیز و عثمان از مصطفی میخوان برای بدست آوردن پول کاره خلاف بکنه و اون قبول نمی کنه و عزیز اونو تهدید میکنه ...صادق و کارتال تو حیاط صخبت میکردن که صادق میخواد حرفی بزنه که زنش صداش میکنه ....
عثمان به عزیز میگه من چندین سال نبودم خوب برای خودت دم و دستگاهی راه انداختی من دوست سابقت هستم و حقمو میخوام عزیز میگه دردت چیه عثمان میگه دردی ندارم حقمو میخوام که کارتال میشنوه و میاد تو و به عثمان خوش آمد دوباره میگه اونم میگه نیازی نیست من پدره دوست تو هستم و به عزیز دوباره تبریک میگه و میره
صادق به سلین میگه شماها دارید چیکار میکنید؟ بابا اینجا چیکار داره ؟چرا اینکارا رو میکنید ؟ سلین میگه بشین بهت بگم .سلین:من تو فرانسه عاشق پدره عثمان شدم و بچه دار شدم ازش و اومدم ترکیه د و با عزیز اشنا شدم باید یه جیزی رو بهت بگم پدره عثمان کارتاله صادق: کارتال خودمون؟عزیز میدونه ..سلین :نه.... که زنه صادق میادو صادق میگه بریم زنش میگه کجا ؟صادق میگه جهنم اما از اینجا بریم ...عثمان پدره سلین به عزیز میگه من خیلی خسته شدم اما تو اون عزیز سابق نیستی عزیز میگه تو چی تو سرته ؟ چقدر پول میخوای که بری ؟ عثمان هنوز نمیدونم تو عاشق دخترم شدی اونو جای سعادت اوردی و باید حواست باشه آهان کارتال هم تو این بازی هست و من برم که با دخترم خیلی حرف دارم ...سلین با پدرش تو حیاط صحبت میکنه و میگه کارتال رو از دست دادم و تموم شد نه تونستم و نه میتونم برش گردونم و شب بخیر بابا
کل خانواده تو سالن صحبت میکنن و هما میگه چه تصادف جالبی شب عروسی سلین باباش پیدا میشه و عزیز میره پیش سلین مرت هم میره پیش دوست دخترش کارتال میره پیش امره ...امره میگه چه خبر ؟ کارتال:ازدواج کردن و باباش اومد . امره:سلین چطوره؟کارتال:مهم نیست .
عزیز میره سراغ سلین و میگه : ترسیدنی تو کار نیست تو زن من شدی و تا آخره عمر در کنارمی اما از اتاق میره بیرون ... کارتال منتظره کسی بوده و اون آدم براش یه سری مدارک میاره مربوط به مروندهدقتلی که به عزیز شک کرده بودن و بازداشتش کرده بودن ...به امره میگه باید ببینین چه خبره ..سلین تو خونه بوده و میره سمت اتاق کارتال و آسرا میاد بیرون و میگه داماد کو سلین میگه رفت بیرون و سلین میگه داری کارای رفتن رو میکنی ؟ سلین چمدون رو میبینه و آسرا میگه امشب میریم و داشته وسایل رو جابجا میکرده عطری رو که به کارتال داده بوده میوفته و سلین برش میداره و آسرا میگه این یه هدیه با ارزش یرای کارتاله و عطر رو میزنه رو هوا سلین میگه هنوز خوشبو هستش و اسرا میگه هنوز؟سلین میگه نه خوشبو هستش .
کارتال و امره میرن تو یه محلی و یه نفرو میبینن که میگه منم اینجا مهمونم و کارتال در مورده مراد که عزیز کشته بودش و پلیس هم به عزیز شک کرده بود میپرسه که میشناسیش اونم میگه آره میشناسم... عزی و عثمان میان شرکته عزیز و عثمان میگه به به چه شرکتی درست کردی ... باز برمیگردن به زمانیکه پدره کارتال رو کشتن و باز میخوان کاره خلاف کنه اونم میگه من کاره حرام نمی کنم شما برید کارتون رو بکنید اما من نیستم وقتی میره عزیز و عثمان میگن اون دیگه میدونه و خطرناکه برای ما ..... عثمان از عزیز میپرسه چی گفتی به کارتال در مورده پدرش چی میدونه .؟عزیز:چیزه زیاد
پدره سلین بعد از ازدواج سلین و عزیز وارده سالن میشه و میگه سلین دخترم من بابای سلین هستم نترس از من سلین:بابا ؟ کارتال خیلی تعجب میکنه و صادق برادره سلین هم میاد .. سلین به پدرش میگه واقعا توئی و بغلش میکنه و میگه فقط آروم باش پدره سلین به عزیز میگه :عزیز دوست قدیمی خوش آمد نمیگی به من ؟ بعد همه توی سالن نشسته بودن و پدره سلین تعریف میکنه که اینهمه مدت کجا بوده و اصل مسئله میگه عزیزه مرت میپرسه چه مسئله ای اون میگه با عزیز میخوام صحبت کنم و همه چی رو میگم ... عزیز میگه عثمان ..عثمان میگه عزیز خیلی گردن من حق داره و همه کارا رو حل میکنه ..م سلین میگه حالا ؟عثمان میگه :الان میخوام عشقمو که مادرته ببینم .... و میگه من فرانسه رو بخاطره پلیس ترک کردم و وقتی پدرم مرد باز پلیس اومد و من فرار کردم سختی زیاد کشیدم و شاید مرده بودم .. کارتال میخواد بره بیرون که سلین جلو شو میگیره و میگه من ببخش توضیح میدم که کارتال بهش میگه سلین مسئله چی هست من سر در میارم اما دیگه جلوی چشم من ظاهر نشو ..
عثمان میره پیش عزیز و میگه خیلی وقته دوست سابقتو ندیدی من بغل نمی کنی ؟بیا بشین داستان من طولانیه نترس کاره خداست که من اینجان انتظار نداشتی منو ببینی؟عزیز:چرا اومدی؟عثمان :برای بچه هام و چیزایی که از دست دادم و شاید موضوع مصطفی رو به کارتال بگم که از نگرانی مرگ پدرش در بیاد ... فیلم بر میگرده به سالی که پدره کارتال رو میخواستن بکشن ... عزیز و عثمان از مصطفی میخوان برای بدست آوردن پول کاره خلاف بکنه و اون قبول نمی کنه و عزیز اونو تهدید میکنه ...صادق و کارتال تو حیاط صخبت میکردن که صادق میخواد حرفی بزنه که زنش صداش میکنه ....
عثمان به عزیز میگه من چندین سال نبودم خوب برای خودت دم و دستگاهی راه انداختی من دوست سابقت هستم و حقمو میخوام عزیز میگه دردت چیه عثمان میگه دردی ندارم حقمو میخوام که کارتال میشنوه و میاد تو و به عثمان خوش آمد دوباره میگه اونم میگه نیازی نیست من پدره دوست تو هستم و به عزیز دوباره تبریک میگه و میره
صادق به سلین میگه شماها دارید چیکار میکنید؟ بابا اینجا چیکار داره ؟چرا اینکارا رو میکنید ؟ سلین میگه بشین بهت بگم .سلین:من تو فرانسه عاشق پدره عثمان شدم و بچه دار شدم ازش و اومدم ترکیه د و با عزیز اشنا شدم باید یه جیزی رو بهت بگم پدره عثمان کارتاله صادق: کارتال خودمون؟عزیز میدونه ..سلین :نه.... که زنه صادق میادو صادق میگه بریم زنش میگه کجا ؟صادق میگه جهنم اما از اینجا بریم ...عثمان پدره سلین به عزیز میگه من خیلی خسته شدم اما تو اون عزیز سابق نیستی عزیز میگه تو چی تو سرته ؟ چقدر پول میخوای که بری ؟ عثمان هنوز نمیدونم تو عاشق دخترم شدی اونو جای سعادت اوردی و باید حواست باشه آهان کارتال هم تو این بازی هست و من برم که با دخترم خیلی حرف دارم ...سلین با پدرش تو حیاط صحبت میکنه و میگه کارتال رو از دست دادم و تموم شد نه تونستم و نه میتونم برش گردونم و شب بخیر بابا
کل خانواده تو سالن صحبت میکنن و هما میگه چه تصادف جالبی شب عروسی سلین باباش پیدا میشه و عزیز میره پیش سلین مرت هم میره پیش دوست دخترش کارتال میره پیش امره ...امره میگه چه خبر ؟ کارتال:ازدواج کردن و باباش اومد . امره:سلین چطوره؟کارتال:مهم نیست .
عزیز میره سراغ سلین و میگه : ترسیدنی تو کار نیست تو زن من شدی و تا آخره عمر در کنارمی اما از اتاق میره بیرون ... کارتال منتظره کسی بوده و اون آدم براش یه سری مدارک میاره مربوط به مروندهدقتلی که به عزیز شک کرده بودن و بازداشتش کرده بودن ...به امره میگه باید ببینین چه خبره ..سلین تو خونه بوده و میره سمت اتاق کارتال و آسرا میاد بیرون و میگه داماد کو سلین میگه رفت بیرون و سلین میگه داری کارای رفتن رو میکنی ؟ سلین چمدون رو میبینه و آسرا میگه امشب میریم و داشته وسایل رو جابجا میکرده عطری رو که به کارتال داده بوده میوفته و سلین برش میداره و آسرا میگه این یه هدیه با ارزش یرای کارتاله و عطر رو میزنه رو هوا سلین میگه هنوز خوشبو هستش و اسرا میگه هنوز؟سلین میگه نه خوشبو هستش .
کارتال و امره میرن تو یه محلی و یه نفرو میبینن که میگه منم اینجا مهمونم و کارتال در مورده مراد که عزیز کشته بودش و پلیس هم به عزیز شک کرده بود میپرسه که میشناسیش اونم میگه آره میشناسم... عزی و عثمان میان شرکته عزیز و عثمان میگه به به چه شرکتی درست کردی ... باز برمیگردن به زمانیکه پدره کارتال رو کشتن و باز میخوان کاره خلاف کنه اونم میگه من کاره حرام نمی کنم شما برید کارتون رو بکنید اما من نیستم وقتی میره عزیز و عثمان میگن اون دیگه میدونه و خطرناکه برای ما ..... عثمان از عزیز میپرسه چی گفتی به کارتال در مورده پدرش چی میدونه .؟عزیز:چیزه زیاد
۶۹.۴k
۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.