یه تک پارتی از اینوپی:
یه تک پارتی از اینوپی:
همانطور که حرکت می کرد،بسته ی خوراکی هایی که در دستش داشت را فشرد.
ناگهان به خود آمد.
ا/ت:((چقدر زود رسیدم!))
پس از باز کردن در،زنگوله به صدا در آمد.
_خوش اومدین!
ا/ت:((ببخشید دراکن-سان،سیشو اینجاست؟))
مرد که دراکن خطاب شده بود،دست از کارش برداشت و بلند شد،سپس رو به دخترک کرد و لبخند گرمی روی لبش نقش بست.
دراکن:((هی،ا/ت-چان! خیلی وقته ندیدمت!ببخشید اول نشناختمت،سرم شلوغ بود.))
ا/ت:((نه اشکالی نداره))
دراکن:((اینوپییی! یه لحظه بیا!))
پسری با موهای بلوند و چشمان سبز،و سوختگی روی صورتش،سرش را از پشت مغازه بیرون آورد.
اینوپی:((چیشده؟))
دراکن لبخندی زد و گفت:((ا/ت-چان اومده دیدنت!))
چشمان پسر به سمت دخترک رفت.
با تعجب گفت:((ا/ت؟!))
دخترک لبخندی زد و گفت:((خسته نباشی.))
پسرک لبخند دلنشینی زد و کمی صورت کثیفش را با دستی که در آن آچار بود،تمیز کرد.
دخترک،بسته ی خوراکی ها را سمتش گرفت:((اینارو برای تو آوردم.))
اینوپی:((ممنون.))
و سپس بسته را گرفت.
دراکن:((خیلی به موقع اومدی ا/ت-چان!،اتفاقا الان کار اینوپی هم تموم شد و میتونه باهات بیاد.))
پسر با تعجب به رئیسش نگاه کرد.
دخترک با ذوق گفت:((واقعا؟!))
دراکن:((البته!))
دخترک به سمت پسر برگشت:((پس میایی امروز بریم شهربازی؟))
پسر لبخند محوی زد و گفت:((اول باید صورتمو بشورم،بعدش میریم.))
ا/ت:((هوم!))
(خوب بود؟اولین بارمهˇ﹏ˇ)
همانطور که حرکت می کرد،بسته ی خوراکی هایی که در دستش داشت را فشرد.
ناگهان به خود آمد.
ا/ت:((چقدر زود رسیدم!))
پس از باز کردن در،زنگوله به صدا در آمد.
_خوش اومدین!
ا/ت:((ببخشید دراکن-سان،سیشو اینجاست؟))
مرد که دراکن خطاب شده بود،دست از کارش برداشت و بلند شد،سپس رو به دخترک کرد و لبخند گرمی روی لبش نقش بست.
دراکن:((هی،ا/ت-چان! خیلی وقته ندیدمت!ببخشید اول نشناختمت،سرم شلوغ بود.))
ا/ت:((نه اشکالی نداره))
دراکن:((اینوپییی! یه لحظه بیا!))
پسری با موهای بلوند و چشمان سبز،و سوختگی روی صورتش،سرش را از پشت مغازه بیرون آورد.
اینوپی:((چیشده؟))
دراکن لبخندی زد و گفت:((ا/ت-چان اومده دیدنت!))
چشمان پسر به سمت دخترک رفت.
با تعجب گفت:((ا/ت؟!))
دخترک لبخندی زد و گفت:((خسته نباشی.))
پسرک لبخند دلنشینی زد و کمی صورت کثیفش را با دستی که در آن آچار بود،تمیز کرد.
دخترک،بسته ی خوراکی ها را سمتش گرفت:((اینارو برای تو آوردم.))
اینوپی:((ممنون.))
و سپس بسته را گرفت.
دراکن:((خیلی به موقع اومدی ا/ت-چان!،اتفاقا الان کار اینوپی هم تموم شد و میتونه باهات بیاد.))
پسر با تعجب به رئیسش نگاه کرد.
دخترک با ذوق گفت:((واقعا؟!))
دراکن:((البته!))
دخترک به سمت پسر برگشت:((پس میایی امروز بریم شهربازی؟))
پسر لبخند محوی زد و گفت:((اول باید صورتمو بشورم،بعدش میریم.))
ا/ت:((هوم!))
(خوب بود؟اولین بارمهˇ﹏ˇ)
۵.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.