خون آشام عزیز (71)
شب شد. لباسمو پوشیدم یک سویشرت هم انداختم روش تا بابا شک نکنه. آروم از جلوی اتاق بابا رد شدم حواسم به سمت چپم بود که به یکی برخورد کردم..
جیهون : آخ!.. عه بابا جونم..
جونگکوک : ساعت 9 شبه کجا میری؟
جیهون : خب چیزه.. رابین توی درس گیر کرده بهم زنگ زد گفت برم کمکش کنم.
جونگکوک : این وقت شب؟..
جیهون : رابین شبا درس میخونه که بره تو سرش.. اجازه خروج میدهید؟
جونگکوک : چطوری باور کنم واقعا داری میری درس بخونی؟
جیهون : نمیزاری برم باشه زنگ میزنم بهش میگم نمیام..
جونگکوک : باشه راه بازه.. میتونی بری ولی باید ساعت 11:30 اینجا باشی..
جیهون : چشم..
جونگکوک : به سلامت..
جیهون : با بای..
به آسونی بابامو پیچوندم. رفتم دیسکو سوشرتمو در اوردم گذاشتم توی کیفم تا بهم نگن سوسول. دیسکو شلوغ بود. به زور بین همه رابین رو پیدا کردم رابین دستمو گرفت برد جایی که نشسته بودن...
رابین : خب جیهون این ماریاست..ماریا این دوستم جیهونه..
ماریا : کره ایه؟
رابین : آره ولی کلا تو آمریکا بزرگ شده..
جیهون : همینو کم داشتیم من حوصله ندارم میخوام برم فقط یک ساعت میتونم بمونم..
رابین : تو گوه خوردی بری.. شما رو تنها میزارم..
ماریا : کجای کره زندگی میکنی؟..
جیهون : نمیدونم از بچگی توی آمریکا بودمو هیچی یادم نمیاد..
ماریا : منم فرانسه به دنیا اومدم...
جیهون : صحیح.. خب از خودت بگو..
ماریا : چی بگم..
جیهون : چمیدونم..
ماریا : نظرت چیه بریم وست برقصیم؟..
جیهون : خب.. عااااا... (ماریا دستشو میکشه میبرتش).. وایستا.!..
ماریا : بیا بریم..
خیلی معذب بودم از طرف دیگه عصاب نداشتم. خسته بودمو ماریا مجبورم کرده بود باهاش برقصم. یهو یه یارو اومد و از پشت منو کشید برد بیرون.و یه مشت خوابوند تو صورتم..
یارو : عوضی...
جیهون : تو کی هستی چرا میزنی روانی!..
یارو : روانی تویی با دوست دختر من میرقصی چینی!..
اومد بهم مشت بزنه ولی مهارش کردم..
جیهون : چینی؟..هه تو حتی فرق چینی با کره ای رو نمیفهمی.. من با دوس دخترت کاری نداشتم خودش دنبالم افتاده..
یارو : گوه نخور...
جیهون : من تولید میکنم تو میخوری داداشم.. گمشو..
بهم حمله کرد اومد بزنه. بهش زل زده بودم و نتونست بهم مشت بزنه چرا چون سپر محافظ این اجازه رو نداد من میتونستم برا خودم یه سپر درست کنم که کسی نمیتونه بهش نفوذ کنه. این یه قدرت خدادادی بود. اون نتونست از سپرم بگذره برا همین پرت شد اون ور..
جیهون : تلاش نکن انگشتتم بهم نمیخوره..
یارو : اون دیگه چی بود..
جیهون : من نیاز به پارتنر ندارم... دوست دخترتم برا خودت من فقط اومده بودم با دوستم خوش بگذرونم.. اها راستی دوست دخترتو بهتره ادب کنی چون داره بهت خیانت میکنه معلوم تی با چند تا پسر هم زمان باهمه.. بای
حوصله نداشتم دعوا کنم برا همین رفتم خونه سر ساعت خونه بودم بابا منتظرم بود.راستی من از اینکه دوست دختر داشته باشم خوشم نمیاد. بابا خیلی جدی بهم زل زده بود..
جیهون : آخ!.. عه بابا جونم..
جونگکوک : ساعت 9 شبه کجا میری؟
جیهون : خب چیزه.. رابین توی درس گیر کرده بهم زنگ زد گفت برم کمکش کنم.
جونگکوک : این وقت شب؟..
جیهون : رابین شبا درس میخونه که بره تو سرش.. اجازه خروج میدهید؟
جونگکوک : چطوری باور کنم واقعا داری میری درس بخونی؟
جیهون : نمیزاری برم باشه زنگ میزنم بهش میگم نمیام..
جونگکوک : باشه راه بازه.. میتونی بری ولی باید ساعت 11:30 اینجا باشی..
جیهون : چشم..
جونگکوک : به سلامت..
جیهون : با بای..
به آسونی بابامو پیچوندم. رفتم دیسکو سوشرتمو در اوردم گذاشتم توی کیفم تا بهم نگن سوسول. دیسکو شلوغ بود. به زور بین همه رابین رو پیدا کردم رابین دستمو گرفت برد جایی که نشسته بودن...
رابین : خب جیهون این ماریاست..ماریا این دوستم جیهونه..
ماریا : کره ایه؟
رابین : آره ولی کلا تو آمریکا بزرگ شده..
جیهون : همینو کم داشتیم من حوصله ندارم میخوام برم فقط یک ساعت میتونم بمونم..
رابین : تو گوه خوردی بری.. شما رو تنها میزارم..
ماریا : کجای کره زندگی میکنی؟..
جیهون : نمیدونم از بچگی توی آمریکا بودمو هیچی یادم نمیاد..
ماریا : منم فرانسه به دنیا اومدم...
جیهون : صحیح.. خب از خودت بگو..
ماریا : چی بگم..
جیهون : چمیدونم..
ماریا : نظرت چیه بریم وست برقصیم؟..
جیهون : خب.. عااااا... (ماریا دستشو میکشه میبرتش).. وایستا.!..
ماریا : بیا بریم..
خیلی معذب بودم از طرف دیگه عصاب نداشتم. خسته بودمو ماریا مجبورم کرده بود باهاش برقصم. یهو یه یارو اومد و از پشت منو کشید برد بیرون.و یه مشت خوابوند تو صورتم..
یارو : عوضی...
جیهون : تو کی هستی چرا میزنی روانی!..
یارو : روانی تویی با دوست دختر من میرقصی چینی!..
اومد بهم مشت بزنه ولی مهارش کردم..
جیهون : چینی؟..هه تو حتی فرق چینی با کره ای رو نمیفهمی.. من با دوس دخترت کاری نداشتم خودش دنبالم افتاده..
یارو : گوه نخور...
جیهون : من تولید میکنم تو میخوری داداشم.. گمشو..
بهم حمله کرد اومد بزنه. بهش زل زده بودم و نتونست بهم مشت بزنه چرا چون سپر محافظ این اجازه رو نداد من میتونستم برا خودم یه سپر درست کنم که کسی نمیتونه بهش نفوذ کنه. این یه قدرت خدادادی بود. اون نتونست از سپرم بگذره برا همین پرت شد اون ور..
جیهون : تلاش نکن انگشتتم بهم نمیخوره..
یارو : اون دیگه چی بود..
جیهون : من نیاز به پارتنر ندارم... دوست دخترتم برا خودت من فقط اومده بودم با دوستم خوش بگذرونم.. اها راستی دوست دخترتو بهتره ادب کنی چون داره بهت خیانت میکنه معلوم تی با چند تا پسر هم زمان باهمه.. بای
حوصله نداشتم دعوا کنم برا همین رفتم خونه سر ساعت خونه بودم بابا منتظرم بود.راستی من از اینکه دوست دختر داشته باشم خوشم نمیاد. بابا خیلی جدی بهم زل زده بود..
- ۷.۹k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط