خون آشام عزیز (73)

وقتی رسیدم بوسان سریع یک تاکسی گرفتم رفتم رستوران موردعلاقه ی مامانم. اونجا رو دوس داره چون هر سال تولدشو اونجا جشن می‌گرفته. وقتی رسیدم مامانم اونجا بود..
تهیونگ : مامان!.. من اومدم با یکم تاخیر.
مامان : وای تهیونگم.. خوبی پسرم!..
تهیونگ : شما خوب باشید منم خوبم..
مامان : بشین عزیزم..
تهیونگ : خب چی سفارش بدیم..
مامان : قبلا سفارش دادم.. یه غذای مخصوص..
تهیونگ : اوه یه..
مامان : راستی.. تهیونگ با مامانت صادق باش دوس دختر داری؟.
تهیونگ : مامان چی داری میگی.. معلومه نه..
مامان : گقتم صادق باش..
تهیونگ : ندارم..
مامان : چرا نداری؟ من الان باید نوه هام تد تولدم بودن ولی پسرم هنوز سینگل به گوره.. واقعا که..
تهیونگ :(میخنده) مامان از دست تو ببینید تاییپ مورد نظرم پیدا نمیشه همه دخترا این دوره زمونه لوسن یه چیز کوچیک بهشون بر میخوره دیگه باید برم نازشونو بکشم نمیخوام اینجوری..
مامان : این چسی بازیا چیه!. زمان ما اینجوری نبود که هرکی میومد خواستگاری ما قبول میکردیم.. مردامونم بی عرضه نبودن خیلیم با غیرت بودن..
تهیونگ : مادرم الان زمین تا آسمون با اون موقع فرق داره..
مامان : ببین گفتم لازم میشه برا همین دفترمو اوردم. اینجا اطلاعات تمام دخترای خوب بوسانه ببین کدوم وایب میلته..
تهیونگ : اوففف.. از دست تو..
مامان : خب این دختره چطوره..
تهیونگ : مامان نمیخوام ناراحت بشی ولی من واقعا دوس ندارم با دختری توی رابطه برم..
مامان : چرا دوس نداری..
تهیونگ : همشون شبیح همن زندگیتو نابود میکنن رویاهاتو به فاک میدن بعد از زندگیت میرن بیرون مثل این میمونه که بری توی خونه همه چیزشو خراب کنی بیای بیرون..
مامان : میفهمم چی میگی پس یه امروز بخیال ماجرا میشم..
تهیونگ : خوبه.. بیا غذامونو بخوریم سرد بشه دیگه مزه نداره..
مامان : باشه..
بعد از غذا خوردن مامانمو با یک کیک سوپرایز کردم.

مامان : هییییییییییییی.. وایی
تهیونگ : سوپرایز!..
مامان : تو با قبلا هیچ فرقی نمیکنی همیشه تهیونگ سابقی..
تهیونگ : این تازه شروعشه شمع رو فوت کن.. تولدت مبارک.. تولدت مبارک..
مامان : باشه.. مگه بچم بهم آهنگ میخونی؟
تهیونگ : فرقی نداره مهم روحیه آدمه.. خب اینم سوپرایز دوم..
مامان : اوو پسرم چی خریده برام!..
تهیونگ : ناقابله..
مامان : وای چه قشنگه.. ممنون پسرم..
تهیونگ : با هزاران بد بختی اینو پیدا کردم..
(درباره ی کادو اوه کنجکاوی بهتر بگم برا مامانش یه ست گردنبند و گوشواره خریده بود البته یکم کادوش خاصه).
مامان : خسته نباشی دلاور.. بهترین کادوی من تویی.. هیچ کس به پای تو نمیرسه..
تهیونگ : ممنونم..
مامان: بلاخره کار پیدا کردی؟
تهیونگ : آره یه جا مصاحبه کردم گفتن خبر میدن. (گوشیش زنگ میخوره) یه لحظه.. الو!؟
شرکت : ما از شرکت KJ تماس میگیریم..
تهیونگ : اوه بله درسته..
شرکت : در رابطه با شغل لطفا برای تکمیل فرم تشریف بیارین تا بتونین شروع به کار کنین..
تهیونگ : یعنی من مصاحبه رو قبول شدم!؟
شرکت : بله..
تهیونگ : ارههههههههههههههههههههه..
شرکت : منظورتون چیه؟!
تهیونگ : عااااا هیچی فقط ممنونم که تماس گرفتین خودمو میرسونم..
(قطع تماس)
تهیونگ : مامان متاسفم باید برگردم سئول بهت زنگ میزنم وضیعت اضطراریه..
مامان : به سلامت مواظب باش..
با سرعت به سمت ایستگاه قطار رفتم..
دیدگاه ها (۱۰)

خون آشام عزیز (74)

خون آشام عزیز (75)

خون آشام عزیز (72)

خون آشام عزیز (71)

خب گایز ببینید برای اینکه مامانم نفهمه ویس نصبیدم شبا نصب می...

خون آشام عزیز (69)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط