ا.ت. اییییی یونگییییی چته تو ولم کننن مثله اینکه باورت شد
ا.ت. اییییی یونگییییی چته تو ولم کننن مثله اینکه باورت شده دوست دخترتم بابا به خودت بیا .(اه و ناله)
یونگی. کاریه که من دوست دارم رو دخالت نکن
کم کم بود که اشکم در بیاد چون خیلی دیگه زیاده روی کرد
اشتباه کردم به حرفش گوش دادم داره منو میکشه
ا.ت. یونگییییییی(جیغ)
یونگی. چته
ا.ت. توروخدا. ولم کننن (گریه)
یونگی. فکر نکن من با این لوس بازی ها خر میشم دیگه داری کاری میکنی با چسب دهنتو ببندم
ا.ت. گریه، تا کی میخوای ادامه بدی
یونگی. تا همیشه
ا.ت. نمیتونی
یونگی. من نمیتونم؟
یهو برآید استایل بقلم کرد و منو برد تو اتاق خودش و...🔞💔
پرش زمانی به فردا صبح
با تموم بدبختی بیدار شده بودم دیدم یونگی پیشم خوابیده و منو بقل کرده دستش رو پرتاب کردم سمت خودش و رفتم لباسامو بپوشم که با چیزی که دیدم شکه شده بودم کله بدنم کبود بود از زیر سین*ه هام تا پایین تن*م معلوم نیست دیشب وقتی بیهوش شدم چیکار باهام کرده
لباسامو پوشیدم و با کلی بدبختی رفتم پایین پاهام توان راه رفتن رو نداشتن نمیتونستم حرکت کنم رفتم دستشویی و برگشتم رفتم روی مبل دراز کشیدم تا اجوما ها صبحونه برام بیارن
دلم خیلی درد میکرد
ا.ت. اجوماا (خسته )
&.بله بانو
ا.ت. برام یه چیزی درست کن که این دل درد کوفتی که دیشب اتفاق افتاد بر تلف بشه .
&.چشم
۵m
دیدم اجوما یه چای نبات واسم آوردن و با کیسه آب گرم
کیسه رو گرفتم رو شکمم و چای نبات رو خوردم و دیدم که یونگی اومد پایین اصلا نگاهش نکردم
اومد پیش من و از پشت بقلم کرد که هلش دادم
ا.ت. گمشوو(جیغ)
یاده دیشب افتادم تو چشمام اشک جمع شد
یهو اجوماها نگاهم کردن
فکر کنم فهمیده بود که باهاش قهرم
رفتم زیر پتو و گریه کردم یونگی اومد کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو شونم. و دستش رو برداشتم و دوباره گذاشت
ا.ت. مرز داری؟(گریه)
یونگی. خنده
ا.ت. نخند(یدونه با پا زدم تو دستش
یونگی. اییی دسته ها!
ا.ت. الان این بدن نبود ؟
یونگی. خب من که معذرت خواهی کردم، دیشب اصلا حالم خوب نبود ا.ت
ا.ت. نمیخوام صدای نفست رو بشنوم
یونگی. باشه
یهو دیدم نفسش رو حبس کرد دستم رو آروم زدم به بازوش
ا.ت. نکنن (ناراحت)
یونگی. تو گفتی نمیخوای صدای نفسم رو بشنوی
ا.ت. الحق که اسکلی
یونگی. هنوز نبخشیدی؟
ا.ت. نه
اومد صورتم رو بوس کرد
یونگی. الان چی؟
ا.ت. .......
یهو پریدم بقلش که خندید و اونم بقلم کرد و بعدش رفتیم باهم صبحانه خوردیم و...
یونگی. کاریه که من دوست دارم رو دخالت نکن
کم کم بود که اشکم در بیاد چون خیلی دیگه زیاده روی کرد
اشتباه کردم به حرفش گوش دادم داره منو میکشه
ا.ت. یونگییییییی(جیغ)
یونگی. چته
ا.ت. توروخدا. ولم کننن (گریه)
یونگی. فکر نکن من با این لوس بازی ها خر میشم دیگه داری کاری میکنی با چسب دهنتو ببندم
ا.ت. گریه، تا کی میخوای ادامه بدی
یونگی. تا همیشه
ا.ت. نمیتونی
یونگی. من نمیتونم؟
یهو برآید استایل بقلم کرد و منو برد تو اتاق خودش و...🔞💔
پرش زمانی به فردا صبح
با تموم بدبختی بیدار شده بودم دیدم یونگی پیشم خوابیده و منو بقل کرده دستش رو پرتاب کردم سمت خودش و رفتم لباسامو بپوشم که با چیزی که دیدم شکه شده بودم کله بدنم کبود بود از زیر سین*ه هام تا پایین تن*م معلوم نیست دیشب وقتی بیهوش شدم چیکار باهام کرده
لباسامو پوشیدم و با کلی بدبختی رفتم پایین پاهام توان راه رفتن رو نداشتن نمیتونستم حرکت کنم رفتم دستشویی و برگشتم رفتم روی مبل دراز کشیدم تا اجوما ها صبحونه برام بیارن
دلم خیلی درد میکرد
ا.ت. اجوماا (خسته )
&.بله بانو
ا.ت. برام یه چیزی درست کن که این دل درد کوفتی که دیشب اتفاق افتاد بر تلف بشه .
&.چشم
۵m
دیدم اجوما یه چای نبات واسم آوردن و با کیسه آب گرم
کیسه رو گرفتم رو شکمم و چای نبات رو خوردم و دیدم که یونگی اومد پایین اصلا نگاهش نکردم
اومد پیش من و از پشت بقلم کرد که هلش دادم
ا.ت. گمشوو(جیغ)
یاده دیشب افتادم تو چشمام اشک جمع شد
یهو اجوماها نگاهم کردن
فکر کنم فهمیده بود که باهاش قهرم
رفتم زیر پتو و گریه کردم یونگی اومد کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو شونم. و دستش رو برداشتم و دوباره گذاشت
ا.ت. مرز داری؟(گریه)
یونگی. خنده
ا.ت. نخند(یدونه با پا زدم تو دستش
یونگی. اییی دسته ها!
ا.ت. الان این بدن نبود ؟
یونگی. خب من که معذرت خواهی کردم، دیشب اصلا حالم خوب نبود ا.ت
ا.ت. نمیخوام صدای نفست رو بشنوم
یونگی. باشه
یهو دیدم نفسش رو حبس کرد دستم رو آروم زدم به بازوش
ا.ت. نکنن (ناراحت)
یونگی. تو گفتی نمیخوای صدای نفسم رو بشنوی
ا.ت. الحق که اسکلی
یونگی. هنوز نبخشیدی؟
ا.ت. نه
اومد صورتم رو بوس کرد
یونگی. الان چی؟
ا.ت. .......
یهو پریدم بقلش که خندید و اونم بقلم کرد و بعدش رفتیم باهم صبحانه خوردیم و...
۳.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.