black flower(p,93)

black flower(p,93)

****

شین یانگ آه خسته ای کشید.
(پدر بچه ای که تهیونگ میخواد بهش درس بده)

و کتش رو از تنش در آورد و به یکی از خدمت کار ها داد.

شین یانگ : دانگ هی کجاست؟(دانگ هی جفت شین یانگ یا همون امگاشه)

از هودونگ خدمتکاری که سالها بود بهش خدمت می کرد پرسید.

هودونگ: تو اتاق ارباب جوانن...


شین یانگ سرش رو تکون داد.

شین یانگ : غذاش رو خورده؟

هودونگ : نه ارباب چند بار سانگهی(سانگهی خدمتکاره) ازشون پرسید اما رد کردند و کیون....

هودونگ قصد داشت ادامه بده اما منصرف شد.

شین یانگ: و چی هودونگ؟

شین یانگ به خدمتکار نگاهی انداخت و منتظر شد حرفش رو کامل کنه.

هودونگ: چیز مهمی نیست ارباب.... لازم نیست نگران بشید.

و سرش رو پایین انداخت.

هودونگ نمی خواست با اربابش ارتباط چشمی برقرار کنه.

شین یانگ: هودونگ میخوام بدونم چه اتفاقی افتاده

با لحن هشدار دهنده ای گفت و خدمتکار آب دهنش رو با صدا قورت داد.

باید چی می گفت؟

اگه میفهمید حتما بازم ناراحت می شد....

اما جرات دروغ گفتنم نداشت.

هودونگ: کیونگسو
(پسری که شین یانگ به فرزند خوانده گی گرفته) وقتی متوجه شدند همسرتون غذا نمی خورن.

به چهره ی در هم اربابش خیره شد و حرفش رو قطع کرد.

شین یانگ: ادامه بده.

شین یانگ با اخم گفت و هودونگ کاری که اربابش ازش خواسته بود رو انجام داد.
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,94)

black flower(p,95)

black flower(p,92)

black flower(p,91)

black flower(p,229)

black flower(p,230)

black flower(p,281)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط