بِ نشین تا نفسی از دلمان تازه کنیم
بِ نشین تا نفسی از دلمان تازه کنیم
چای دم کرده بنوشیم غزل سازه کنیم
یاد ایام جوانی که برفت از کفِ مان
نغمه ان مرغ سحر را به سر اوازه کنیم
کمکم این بادِخزان میرسد از راه بیا
فرصتی نیست دگرتا قدم اندازه کنیم
دست این چرخ فلک رو شده دیگر اری
فکر بکری بر پاشیدَنِ شیرازه کنیم
همه رفتند کسی نیست بگویم غمِ دل
توبشین غم!نفسی از دلمان تازه کنیم
چای دم کرده بنوشیم غزل سازه کنیم
یاد ایام جوانی که برفت از کفِ مان
نغمه ان مرغ سحر را به سر اوازه کنیم
کمکم این بادِخزان میرسد از راه بیا
فرصتی نیست دگرتا قدم اندازه کنیم
دست این چرخ فلک رو شده دیگر اری
فکر بکری بر پاشیدَنِ شیرازه کنیم
همه رفتند کسی نیست بگویم غمِ دل
توبشین غم!نفسی از دلمان تازه کنیم
۵.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳