عاشقم دیوانه ام مهجورم و در خانه ام

عاشقم ، دیوانه ام، مهجورم و در خانه ام
هم به دستم جام می، هم راهی بتخانه ام

اشک غم بارد ز دیده ؛ از غم نادیدنش
هم وصالش خواهم وهم از غمش دیوانه ام

تیر مژگانش گهی چون نیزه بردل می رود
هم ز عشقش در ارم هم ساکن غم خانه ام

آن چنان از درد هجرش سوختم در آرزو
هم چوشمعی سوزم وهم دربرش پروانه ام

ساقیا ؛ یادش اسیر درد و رنجم می کند
هم گرفتارم به عشق و هم می وپیمانه ام

می روم گه در خرابات از غم هجران او
هم به معبد می روم ، هم راهی میخانه ام

اینهمه راه فراقش کی توانم طی کنم ؟
هم به یاد باغ برین ، هم در این ویرانه
دیدگاه ها (۱)

به دریایی در افتادم که پایانش نمی‌بینمبه دردی مبتلا گشتم که ...

«میزنم حرف دلم چونکه شنیدن دارد»در دلم نقش عزیزیست که دیدن د...

منم آن عاشق رویت که جز این کار ندارمکه بر آن کس که نه عاشق ب...

گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم در کویر داغ و سوزان سایبان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط