عاشقم دیوانه ام مهجورم و در خانه ام
عاشقم ، دیوانه ام، مهجورم و در خانه ام
هم به دستم جام می، هم راهی بتخانه ام
اشک غم بارد ز دیده ؛ از غم نادیدنش
هم وصالش خواهم وهم از غمش دیوانه ام
تیر مژگانش گهی چون نیزه بردل می رود
هم ز عشقش در ارم هم ساکن غم خانه ام
آن چنان از درد هجرش سوختم در آرزو
هم چوشمعی سوزم وهم دربرش پروانه ام
ساقیا ؛ یادش اسیر درد و رنجم می کند
هم گرفتارم به عشق و هم می وپیمانه ام
می روم گه در خرابات از غم هجران او
هم به معبد می روم ، هم راهی میخانه ام
اینهمه راه فراقش کی توانم طی کنم ؟
هم به یاد باغ برین ، هم در این ویرانه
هم به دستم جام می، هم راهی بتخانه ام
اشک غم بارد ز دیده ؛ از غم نادیدنش
هم وصالش خواهم وهم از غمش دیوانه ام
تیر مژگانش گهی چون نیزه بردل می رود
هم ز عشقش در ارم هم ساکن غم خانه ام
آن چنان از درد هجرش سوختم در آرزو
هم چوشمعی سوزم وهم دربرش پروانه ام
ساقیا ؛ یادش اسیر درد و رنجم می کند
هم گرفتارم به عشق و هم می وپیمانه ام
می روم گه در خرابات از غم هجران او
هم به معبد می روم ، هم راهی میخانه ام
اینهمه راه فراقش کی توانم طی کنم ؟
هم به یاد باغ برین ، هم در این ویرانه
- ۴۶۴
- ۰۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط