منم آن عاشق رویت که جز این کار ندارم

منم آن عاشق رویت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق بجز انکار ندارم

دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم
گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم

نخورد خسرو دل غم مگر الا غم شیرین
به چه دل غم خورم آخر دل غمخوار ندارم

تو که بی‌داغ جنونی خبری گوی که چونی
که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم

مکن ای دوست ملامت ،بنگر روز قیامت
همه موجم ،همه جوشم سر دریای تو دارم

چو ز تبریز برآمد مه شمس الحق و دینم
سر این ماه شبستان سپهدار ندارم


مولانا
دیدگاه ها (۱)

عاشقم ، دیوانه ام، مهجورم و در خانه ام هم به دستم جام می، ه...

به دریایی در افتادم که پایانش نمی‌بینمبه دردی مبتلا گشتم که ...

گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم در کویر داغ و سوزان سایبان...

اگر سرم برود در سر وفـای شماز سر برون نرود هرگزم هوای شمابخا...

عشق ( درد بی پایان)

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط