رمان جدیدددد🔥⚡️
رمان جدیدددد🔥⚡️
*مافیایی_پارتی_قمار _اکیپی*
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹
وای پارمیس اسرار نکن من نمیام،پارمیس:یعنی میگی بزنم زیر حرفی ک بهش زدم اره؟ ،گفتم:هوف چرا اذیت میکنی خوشم نمیاد بیام،پارمیس:اینجوری میخای بزنیش زمین؟ ،یکم مکث کردم فک کردم گفتم:هوف عجبا از دست تو نمیدونم سرمو تو کدوم قبرستونی بزارم باشه میام ،پرید بوسم کرد گفت:افلیننن مرسی فدات شممم،گفتم:خاهش دیگه برو خونه ،پارمیس:ارع من رفتم بس خدافزز ،گفتم خدافزز ،اخم کردم بهش خندید رفت عجب گیری کردما عه راستی یادم رفت از خودم بگم براتون اسم من ستارست و دوست صمیمی من پارمیس رومخه جریان این چیزی ک اسرار داشت سرشو بزارید بگم براتون من و پارمیس باهم تو ی دانشگاه درس میخونیم و تو کلاسمون ی دختر کاملا رو مخ هست که هم من و هم پارمیس ازش بدمون میاد اسمشم آیسان هستش یعنی ی خراب کامله تمامم عمله بعدشم ک این خانوم افاده اییی مهمونی یا میشه گفت پارتی میخاد بگیره و گفته ک کل کلاسو دعوت کرده و همچنین گفته میشه با هر کی ک دوس دارین بیاین بعد این پارمیس خانومم گیر داده ک آقا باید ماعم بریم پسر مخ کنیم ک ب این لاشی خانوم یا همین آیسان بفهمونم مثلا ماعم کار بلدیم اصن چه کاریه آخه منم با اسرارای پارمیس قبول کردم ک اوکی بریم البته منتظر میمونم ک خود آیسان خانوم با زبون خودش ب من بگه ن اینکه فقط ب پارمیس بگه اونم با تنه پارتی رم فک کنم احتمالن انداخته ۳روز دیگه تو خیابون داشتم مسیر خونه رو قدم میزدم ک یاد خانوادم افتادم ک الان از هم پاشیده حقیقتش مادر و خواهرم تو ی تصادف کاملا وحشتناک بود داشتیم میرفتیم شمال ک من خم شدم و صورت مامانمو بوس کردم و اصن حواسمون ب بابام نبود ک یهو صدای جیغ مامان تو ماشین پر شد و یه کامیون اومد روی ماشینمون و افتادیم توی دره مادرم بر اثر این تصادف فوت کرد و خواهرم ک از من بزرگ تر هم بود فوت کرد من اون موقع فقط ۹ سالم بود ک این اتفاق های وحشتناک رو تجربه کردم پدرمم زخمی شده بود و دستش شکسته بود سرش هم باند پیچی بود و من هم سرو صورتم فقط زخم شده بود الان هم با بابام زندگی میکنم بعد از اون حادثه بابام وضعش از اونی ک بود بدتر شد هر کوفتو زهرماری میکشه برای گرفتن اون چیزایی ک میخاد اونکوفتایی ک میکشه هر کاری میکنه حتا ی بار هم یادمه تلوزیون خونه رو فروخته بود الانم من باکار کردنم پول میدم بهش تا اون کوفتیاشو بگیره رفتم مغازه ایی ک کار میکنم گفتم...............
*مافیایی_پارتی_قمار _اکیپی*
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت¹
وای پارمیس اسرار نکن من نمیام،پارمیس:یعنی میگی بزنم زیر حرفی ک بهش زدم اره؟ ،گفتم:هوف چرا اذیت میکنی خوشم نمیاد بیام،پارمیس:اینجوری میخای بزنیش زمین؟ ،یکم مکث کردم فک کردم گفتم:هوف عجبا از دست تو نمیدونم سرمو تو کدوم قبرستونی بزارم باشه میام ،پرید بوسم کرد گفت:افلیننن مرسی فدات شممم،گفتم:خاهش دیگه برو خونه ،پارمیس:ارع من رفتم بس خدافزز ،گفتم خدافزز ،اخم کردم بهش خندید رفت عجب گیری کردما عه راستی یادم رفت از خودم بگم براتون اسم من ستارست و دوست صمیمی من پارمیس رومخه جریان این چیزی ک اسرار داشت سرشو بزارید بگم براتون من و پارمیس باهم تو ی دانشگاه درس میخونیم و تو کلاسمون ی دختر کاملا رو مخ هست که هم من و هم پارمیس ازش بدمون میاد اسمشم آیسان هستش یعنی ی خراب کامله تمامم عمله بعدشم ک این خانوم افاده اییی مهمونی یا میشه گفت پارتی میخاد بگیره و گفته ک کل کلاسو دعوت کرده و همچنین گفته میشه با هر کی ک دوس دارین بیاین بعد این پارمیس خانومم گیر داده ک آقا باید ماعم بریم پسر مخ کنیم ک ب این لاشی خانوم یا همین آیسان بفهمونم مثلا ماعم کار بلدیم اصن چه کاریه آخه منم با اسرارای پارمیس قبول کردم ک اوکی بریم البته منتظر میمونم ک خود آیسان خانوم با زبون خودش ب من بگه ن اینکه فقط ب پارمیس بگه اونم با تنه پارتی رم فک کنم احتمالن انداخته ۳روز دیگه تو خیابون داشتم مسیر خونه رو قدم میزدم ک یاد خانوادم افتادم ک الان از هم پاشیده حقیقتش مادر و خواهرم تو ی تصادف کاملا وحشتناک بود داشتیم میرفتیم شمال ک من خم شدم و صورت مامانمو بوس کردم و اصن حواسمون ب بابام نبود ک یهو صدای جیغ مامان تو ماشین پر شد و یه کامیون اومد روی ماشینمون و افتادیم توی دره مادرم بر اثر این تصادف فوت کرد و خواهرم ک از من بزرگ تر هم بود فوت کرد من اون موقع فقط ۹ سالم بود ک این اتفاق های وحشتناک رو تجربه کردم پدرمم زخمی شده بود و دستش شکسته بود سرش هم باند پیچی بود و من هم سرو صورتم فقط زخم شده بود الان هم با بابام زندگی میکنم بعد از اون حادثه بابام وضعش از اونی ک بود بدتر شد هر کوفتو زهرماری میکشه برای گرفتن اون چیزایی ک میخاد اونکوفتایی ک میکشه هر کاری میکنه حتا ی بار هم یادمه تلوزیون خونه رو فروخته بود الانم من باکار کردنم پول میدم بهش تا اون کوفتیاشو بگیره رفتم مغازه ایی ک کار میکنم گفتم...............
۵.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.