آن نه عشقست که از دل به دهان می آید
آن نه عشقست که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان میآید
عاشق آنست که بی خویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان میآید
حاش لله که من از تیر بگردانم روی
گر بدانم که از آن دست و کمان میآید
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا
که ملالم از همه خلق جهان میآید
شرط عشقست که از دوست شکایت نکنند
لیکن از شوق حکایت به زبان میآید
سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست
آتشی هست که دود از سر آن میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان میآید
عاشق آنست که بی خویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان میآید
حاش لله که من از تیر بگردانم روی
گر بدانم که از آن دست و کمان میآید
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا
که ملالم از همه خلق جهان میآید
شرط عشقست که از دوست شکایت نکنند
لیکن از شوق حکایت به زبان میآید
سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست
آتشی هست که دود از سر آن میآید
۴.۳k
۰۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.