بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگرِ من خانه ات آباد

تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد

دستم به جدایی برسد ، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد
دیدگاه ها (۳)

باز هم شعر ومن و یک غزل تکراریقصه ی عشق پر از حادثه تکراریپا...

آنـچنـانــ زیـبـا تـومیخنـدے ڪه جـادو میشـوممثل یڪ ڪودڪ دما ...

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو ...

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیردگلویم را غمی جانسوز و بغض...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط