باز هم شعر ومن و یک غزل تکراری

باز هم شعر ومن و یک غزل تکراری
قصه ی عشق پر از حادثه تکراری

پای در گود رفاقت بنهی می فهمی
قصه آن جور نباشدکه تو می پنداری

عشق صیاد زبردست ودل غافل من
یاکریمی که فقط بوده ته انباری

حق من را بده ای عشق و برو از بر من
چند میگیری که دست ازسر من برداری
دیدگاه ها (۱)

آنـچنـانــ زیـبـا تـومیخنـدے ڪه جـادو میشـوممثل یڪ ڪودڪ دما ...

نمیدانم دگر این روزهاهمچو گذشتهمشتاق توامیا دگرگشته ام محتاج...

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از بادای فاتح بی لشگرِ من خان...

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط