بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران... آه
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!
دیدگاه ها (۲)

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از بادای فاتح بی لشگرِ من خان...

باز هم شعر ومن و یک غزل تکراریقصه ی عشق پر از حادثه تکراریپا...

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیردگلویم را غمی جانسوز و بغض...

تو در تقدیر من هستی و در جانیکجا ،کی، در کنار من تو می مانی...

دلم بدون تو هی بهانه می‌گیردسراغ یک غزل عاشقانه می‌گیردهمان ...

ای قرمز مشوّش، در آبیِ رها!‏در آب رودخانه رسیدند انارها؟ بار...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط