"دختر گرگی" پارت ۲۰
ویو ا/ت
و وقتی چشام رو باز کردم دیدم تهیونگ محکم صندلی رو گرفته جون میونگ اومد بغلم کرد و کنار کشیدم نزدیک بود تهیونگ به جای من ضربه بخوره منم با ناخونام زخمی کردم و پاشدن سر پا که دیدم ناخونام خونیه
یه لحظه از دیدن خون ترسیدم ولی بعد سرم گیج میرفت فقط یادمه تهیونگ خیلی سریع منو بلند کرد نشستم تو ماشین، داداش هم دست اون دختر رو گرفت و سوار ماشین تهیونگ شدیم تا جایی که میشد از اون رستوران دور شدیم که من درد رو تو ناخونام حس کردم انقدر شدید بود که حد نداشت نتونستم سکوت کنم و کلی داد زدم تهیونگ هم کلی نگران شده بود همون لحظه ها بود که احساس کردم ناخونام کوچیک شد و درد تموم شد وقتی کاملا خوب شد دستام رو حس نمیکردم جون میونگ شروع کرد به ماساژ دادن انگشتام
دختره که همراهش بود همش میگفت جون میونگ این کیه منم داد زدم خواهرش خواهر فهمیدی !
دختره به راننده وی گفت نگه داره و پیاده شد رفت
منم شدت بالایی از درد رو تحمل کرده بودم
بعد یهو دیدم دستام جون گرف خیلی ترسیده بودم و با خودم گفتم من که کار خوبی کردم پس چرا در جواب درد گرفتم؟
تا خونه چیزی نگفتم و همینطور نشسته بودم و تو خودم بودم
وقتی رسیدیم همه چی رو واسه خاله تعریف کردم خاله هم گفت چون کار خوبی کردی درد نگرفتی دلیل دردت این بود که ترسیده بودی
علامت خاله•
+آره اون لحظه ترسیده بودم و حتی با خودم گفتم کاش گرگینه نبودم
•خوب پس دلیل درد مشخص شد
+آره ولی چرا ناخونام دوباره بلند نمیشه؟!
•دختر جون، مهتاب از تو ناراحته باید یک شبی رو برای تبدیل شدن انتخاب کنی و ازش عذر خواهی کنی
+ولی تو فیلما میگن باید تو سن مخصوص تبدیل بشی من خیلی از اون سن نگذشتم؟
•یه رهبر هروقت بخواد تبدیل میشع
+رهبر؟! خاله میشه تو اتاق حرف بزنیم؟
تهیونگ که خیلی تعجب کرده بود حرفم چیه به خاله گفت نع من و جون میونگ میریم
دیگه منم واسه خاله دیدارم رو با دکتر یو جک رو گفتم اونم بهم هدفش رو گف بعدم ازش دلیل کشتن پسرش رو پرسیدم که گفت نیازی به زنده بودنش نبوده(در اصل پیچونده)
منتظر بودم که برام توضیح بده چرا برادرم رو سر کار گذاشته یا اگه میخواد اولین رهبر گرگینه ها زن باشه چرا خودش رهبر نمیشه که دیدم بابا اومد خونه و شروع کرد به دعوا کردن باهام
مثل قبلا حرفی نزدم حتی یک کلمه شروع کرد داد زدن سرم ولی اصلا معلوم نبود چی میگه که از حرفاش فهمیدم یکی از منو داداش فیلم گرفته که دعوا کردیم و سهام شرکتش اومده پایین وقتی کمربندش رو باز کرد که بزنم مثل یه مرده بی جون روی مبل بودم
وقتی شروع کرد به کتک زدنم هیچ دردی رو احساس نکردم خاله دستش رو گرفت و گفت بسه (داد)
هر لحظه که چشمای عصبی رو میدیم یاد کتک های که ازش خورده بودم میوفتادم و اون هیچ وقت پسر رو نزد بود...
و وقتی چشام رو باز کردم دیدم تهیونگ محکم صندلی رو گرفته جون میونگ اومد بغلم کرد و کنار کشیدم نزدیک بود تهیونگ به جای من ضربه بخوره منم با ناخونام زخمی کردم و پاشدن سر پا که دیدم ناخونام خونیه
یه لحظه از دیدن خون ترسیدم ولی بعد سرم گیج میرفت فقط یادمه تهیونگ خیلی سریع منو بلند کرد نشستم تو ماشین، داداش هم دست اون دختر رو گرفت و سوار ماشین تهیونگ شدیم تا جایی که میشد از اون رستوران دور شدیم که من درد رو تو ناخونام حس کردم انقدر شدید بود که حد نداشت نتونستم سکوت کنم و کلی داد زدم تهیونگ هم کلی نگران شده بود همون لحظه ها بود که احساس کردم ناخونام کوچیک شد و درد تموم شد وقتی کاملا خوب شد دستام رو حس نمیکردم جون میونگ شروع کرد به ماساژ دادن انگشتام
دختره که همراهش بود همش میگفت جون میونگ این کیه منم داد زدم خواهرش خواهر فهمیدی !
دختره به راننده وی گفت نگه داره و پیاده شد رفت
منم شدت بالایی از درد رو تحمل کرده بودم
بعد یهو دیدم دستام جون گرف خیلی ترسیده بودم و با خودم گفتم من که کار خوبی کردم پس چرا در جواب درد گرفتم؟
تا خونه چیزی نگفتم و همینطور نشسته بودم و تو خودم بودم
وقتی رسیدیم همه چی رو واسه خاله تعریف کردم خاله هم گفت چون کار خوبی کردی درد نگرفتی دلیل دردت این بود که ترسیده بودی
علامت خاله•
+آره اون لحظه ترسیده بودم و حتی با خودم گفتم کاش گرگینه نبودم
•خوب پس دلیل درد مشخص شد
+آره ولی چرا ناخونام دوباره بلند نمیشه؟!
•دختر جون، مهتاب از تو ناراحته باید یک شبی رو برای تبدیل شدن انتخاب کنی و ازش عذر خواهی کنی
+ولی تو فیلما میگن باید تو سن مخصوص تبدیل بشی من خیلی از اون سن نگذشتم؟
•یه رهبر هروقت بخواد تبدیل میشع
+رهبر؟! خاله میشه تو اتاق حرف بزنیم؟
تهیونگ که خیلی تعجب کرده بود حرفم چیه به خاله گفت نع من و جون میونگ میریم
دیگه منم واسه خاله دیدارم رو با دکتر یو جک رو گفتم اونم بهم هدفش رو گف بعدم ازش دلیل کشتن پسرش رو پرسیدم که گفت نیازی به زنده بودنش نبوده(در اصل پیچونده)
منتظر بودم که برام توضیح بده چرا برادرم رو سر کار گذاشته یا اگه میخواد اولین رهبر گرگینه ها زن باشه چرا خودش رهبر نمیشه که دیدم بابا اومد خونه و شروع کرد به دعوا کردن باهام
مثل قبلا حرفی نزدم حتی یک کلمه شروع کرد داد زدن سرم ولی اصلا معلوم نبود چی میگه که از حرفاش فهمیدم یکی از منو داداش فیلم گرفته که دعوا کردیم و سهام شرکتش اومده پایین وقتی کمربندش رو باز کرد که بزنم مثل یه مرده بی جون روی مبل بودم
وقتی شروع کرد به کتک زدنم هیچ دردی رو احساس نکردم خاله دستش رو گرفت و گفت بسه (داد)
هر لحظه که چشمای عصبی رو میدیم یاد کتک های که ازش خورده بودم میوفتادم و اون هیچ وقت پسر رو نزد بود...
۴.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲