یولی : خیلی استرس دارم اگه خوب اجرا نکنم چی؟ اگه برای این
یولی : خیلی استرس دارم اگه خوب اجرا نکنم چی؟ اگه برای این اجرا مناسب نباشم چی؟ خیلی می ترسم من نمی خوام شکست بخورم
( علامت استاد یولی # )
# نه یولی این درست نیست تو فوق العاده ای از بین سی بالرینمون تو بهترینی فقط یک مشکل کوچولو داری اونم اینه که اعتماد به نفست خیلی پایینه!
یولی: م.منون استاد.... اوه دارن صدام می زنن باید برم
# موفق باشی
.
.
.
نامجون ویو
خدای منننن داره دیر میشه به موقع نمیرسمم به اجرا لعنتیییی زود باشششش ..... سریع از ماشین پیاده شدم و با تمام توانم دویدم به سالن اجرا خوبه مثل اینکه اجرا هنوز شروع نشده
( علامت نظافتچی $ )
$ ببخشید اقا می تونم کمکتون کنم؟؟
نامجون: اجرای باله ساعت چهار کی شروع میشه!؟
$ اااا پسر جون دیر اومدی اجرا تموم شده
نامجون: چ.چی؟ این ا.امکان نداره
$ متاسفم پسرم
نامجون :ممنونم اجوشی
$ خدانگهدار
( ساعت ۱۲ شب توی خیابون )
یولی ویو
می دونستم که منو فراموش می کنی من فقط می خوام تو خوشحال باشی من ققط بخاطر تو باله رو شروع کردم فقط به عشق یکبار دیگه نگاه کردن اون چشم هات ولی سرنوشت دوست نداره ما برای هم باشیم ( لبخند ، بغض ) ( شروع به رقصیدن زیر بارون )
راویی *
پسرک ناامیدانه مثل اواره های بی خانمان توی خیابون ها ها پرسه میزد بوی تلخ الکلی که از لباسش بلند میشد زیر بوی باران مخفی بود که لحظه ای دختری رو می بینه که داره زیر بارون بدون چتر می رقصه خیلی زیبا و با ظرافت حرکات رو انجام میداد ولی یک چیزی اینجا مشکل داشت حرکات و چهره اش پر از غم بود .
یولی ویو
همینطور غرق رقصیدد بودم که چشمم به پسری خورد که داره شکه نگاهم میکنه چون هوا تاریک بود نتونستم چهره اش رو ببینم هع حتما فکر می کنه دیوونه شدم اره خب درست هم فکر می کنه از وقتی که ازش دور شدم نه تنها قلبم بلکه عقلمم از دست دادم
نامجون :ام.امکان نداره اون...... پ.پیداش کردم .
به سرعت سمتش دویدم و دستش رو گرفتم و برشگردوندم سمت خودم
یولی: هوییی ولم کن تو..... ن.نامجوناااا ( شکه )
نامجون: بالاخره پیدات کردم اینبار دیگه نمی زارم بری برای همیشه پیشم میمونی باید بمونی
یولی: چطور تو منو میشناسی؟؟ ولی دکتر گفته بود که برای همیشه حافظه ات رو از دست دادی
نامجون: وقتی چیزی رو به یاد نداشتم توی خوابم پسر بچه ی نه ساله ایی رو میدیدم که داره تنهایی گریه می گنه دختر بچه ایی که دلداریش داد و بهش عشق و محبت داد ( بغض ، لبخند ) کلی تلاش کردم تا اون بچه رو پیدا کنم و اون تو بودی من حتا برای اجرات اومدم ولی دیر کردم درست مثل چهار سال پیش ( ناراحت )
یولی: عاشقتم پسر کوچولیی که بهم باله یاد داد
نامجون: منم عاشقتم بالرینی که قلبم رو دزدیدی . اجازه هست؟؟
یولی: البته
و این بود شروعی تازه با بوسه ای سرشار از عشق زیر بارون ❤💋
( علامت استاد یولی # )
# نه یولی این درست نیست تو فوق العاده ای از بین سی بالرینمون تو بهترینی فقط یک مشکل کوچولو داری اونم اینه که اعتماد به نفست خیلی پایینه!
یولی: م.منون استاد.... اوه دارن صدام می زنن باید برم
# موفق باشی
.
.
.
نامجون ویو
خدای منننن داره دیر میشه به موقع نمیرسمم به اجرا لعنتیییی زود باشششش ..... سریع از ماشین پیاده شدم و با تمام توانم دویدم به سالن اجرا خوبه مثل اینکه اجرا هنوز شروع نشده
( علامت نظافتچی $ )
$ ببخشید اقا می تونم کمکتون کنم؟؟
نامجون: اجرای باله ساعت چهار کی شروع میشه!؟
$ اااا پسر جون دیر اومدی اجرا تموم شده
نامجون: چ.چی؟ این ا.امکان نداره
$ متاسفم پسرم
نامجون :ممنونم اجوشی
$ خدانگهدار
( ساعت ۱۲ شب توی خیابون )
یولی ویو
می دونستم که منو فراموش می کنی من فقط می خوام تو خوشحال باشی من ققط بخاطر تو باله رو شروع کردم فقط به عشق یکبار دیگه نگاه کردن اون چشم هات ولی سرنوشت دوست نداره ما برای هم باشیم ( لبخند ، بغض ) ( شروع به رقصیدن زیر بارون )
راویی *
پسرک ناامیدانه مثل اواره های بی خانمان توی خیابون ها ها پرسه میزد بوی تلخ الکلی که از لباسش بلند میشد زیر بوی باران مخفی بود که لحظه ای دختری رو می بینه که داره زیر بارون بدون چتر می رقصه خیلی زیبا و با ظرافت حرکات رو انجام میداد ولی یک چیزی اینجا مشکل داشت حرکات و چهره اش پر از غم بود .
یولی ویو
همینطور غرق رقصیدد بودم که چشمم به پسری خورد که داره شکه نگاهم میکنه چون هوا تاریک بود نتونستم چهره اش رو ببینم هع حتما فکر می کنه دیوونه شدم اره خب درست هم فکر می کنه از وقتی که ازش دور شدم نه تنها قلبم بلکه عقلمم از دست دادم
نامجون :ام.امکان نداره اون...... پ.پیداش کردم .
به سرعت سمتش دویدم و دستش رو گرفتم و برشگردوندم سمت خودم
یولی: هوییی ولم کن تو..... ن.نامجوناااا ( شکه )
نامجون: بالاخره پیدات کردم اینبار دیگه نمی زارم بری برای همیشه پیشم میمونی باید بمونی
یولی: چطور تو منو میشناسی؟؟ ولی دکتر گفته بود که برای همیشه حافظه ات رو از دست دادی
نامجون: وقتی چیزی رو به یاد نداشتم توی خوابم پسر بچه ی نه ساله ایی رو میدیدم که داره تنهایی گریه می گنه دختر بچه ایی که دلداریش داد و بهش عشق و محبت داد ( بغض ، لبخند ) کلی تلاش کردم تا اون بچه رو پیدا کنم و اون تو بودی من حتا برای اجرات اومدم ولی دیر کردم درست مثل چهار سال پیش ( ناراحت )
یولی: عاشقتم پسر کوچولیی که بهم باله یاد داد
نامجون: منم عاشقتم بالرینی که قلبم رو دزدیدی . اجازه هست؟؟
یولی: البته
و این بود شروعی تازه با بوسه ای سرشار از عشق زیر بارون ❤💋
۷.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.