جیمین ویو
جیمین ویو
الان تو هواپیما تو راه کره ایم به پنجره خیره شدم موقع طلوع افتابه و از اینجا خیلی خوب دیده میشه دلتنگش شدم با اینکه هنوز۲۴ساعت نیست که ازش دورم!خب..وقتی به ینفر وابسته بشی همینه دیگه! این چیزا هم هست
مبینا ویو (توضیحات برای کسایی که میخونن👇)
رضا در اصل عاشقم نیست فقط بخاطر هر##زه بازی منو میخواد ولی خانوادش بهش زور کردن که اگه منو میخواد باید واقعا عاشقم باشه اون تظاهر میکنه که عاشقمه ولی نیست و فقط برای همون کار میخوادم.برای همین من میخوام تا جایی که بتونم از خودمو اطرافیانم و کسایی که ممکنه تو خطر باشن محافظت کنم دوست ندارم کسی بخاطر من تو خطر بیوفته.
مبینا ویو ادامه فیک
به جیمین پیام نوشتم:اگه من بمیرم چیکار میکنی؟!
گوشیمو گذاشتم کنار ساعت نه صبح بود شادی و ریحانه رو بیدار کردیم و صبحونه خوردیم که جیمین جوابمو داد:اولا که خدانکنه چون من طاقت ندارم دوما تو این دنیا طاقت نمیارم و خودکشی میکنم
نوشتم:قول بده اگه من مردم خودکشی نکنی چون آرمی ها چشم امیدشون به توعه چون تو همیشه امیدواری و امیدواری رو از تو یاد گرفتن.باشه؟
نوشت:حالا چرا این سوالو پرسیدی؟!نکنه....(میخواد بگه نکنه میخوای بمیری)
نوشتم:اگه بگم قول میدی قاطی نکنی؟!
نوشت:سعی میکنم
نوشتم:اره ممکنه تا سال اینده بمیرم.
گوشیو گذاشتم کنارم و بلند شدم برم حاضر شم که الان کلاس دارم با ساجده.ست مشکی کامل زدم با چادر کمری.وقتی رفتیم از خوابگاه بیرون،یه موتوری میخواست کیفمو بدزده ولی انقد مقاومت کردم که موفق نشد.دو هفته همینطوری گذشت
پرش زمانی به۲روز بعد
منو دزدیده یه روزه که اینجا ستو پامو بستن و هیچی بهم ندادن جایی که منو گذاشتن جوریه که راحت میشه ازش فرار کرد ولی اونقدر انرژی نداشتم که بتونم فرار کنم ولی دست و پاهامو باز کرده بودم گوشیم زنگ خورد ولی برای اینکه متوجه نشن بیصدا کرده بودم جیمین زنگ زده بود سریع جواب دادم ولی پچ پچ کنان چون زیاد نمیشد حرف بزنم فقط گفتم خودکشی نکن اگه میتونی کمکم کن فقط اروم اسممو گفت سریع قطع کردم و از تاریخچه تماس ها پاکش کردم تماسو.از شانس خوبم یه بسته بیسکوییت تو کیفم بود همیشه یدونه خوردم که انرژی بگیرم که خیلی انرژی داد و تونستم به هر دردسری که بود فرار کنم.منو اورده مشهد خودمو هرطور که بود به خونه رسوندم به پلیس هم اطلاع دادیم.امروز عصر بیرون رفته بودم بازارکه یه مانتو بگیرم که رضا پیداش شد و منو قفل کرد تونستم خودمو ازاد کنم نشستم رو شکمش و چاقوی کوچیکی از کیفم در اوردم رو به فروشنده که انگار شوکه بود گفتم:لطفا به پلیس چیزی نگو مسئله مرگ و زندگیه من و یه بچس که نمیدونه کجا داره پا میزاره!
رضا:مثلا میخوای با اون چیکار کنی؟!منو بکشی؟!*ریشخند
مبینا:با این نمیتونم بکشمت ولی با فرو کردنش تو شکمت میتونم برای خودم وقت بخرم درضمن من دیگه اون دختری نیستم که قبلا میشناختی!قبلا خوب بودم ولی حالا بدم!*پوزخند
تظاهر به قوی بودن میکردم واقعا دلشو نداشتم که چاقو رو فرو کنم تو شکمش.هرطور بود زدم و به فروشنده گفتم اگه پلیسی خبر کردی بهش بگو چه اتفاقی افتاد و بگو که من دلیلم برای اینکار این بوده که این اقا میخواد باهام ازدواج کنه ولی منو فقط برای هر##زه بازیاش میخواد همین ممنون
سریع دوییدم به سمت خونه وقتی رسیدم سریع تو گوشیم بلیط قطار تهران گیر اوردم که شب برگردم تهران باید تغییر چهره بدم تا بتونم از شرش خلاص شم لنز گذاشتم ابرو هامو تتو موقتی کردم رو دستم تتو ارمی کوکی رو زدم روی بازوم اسم جیمین و بی تی اس و لاو رو زدم استینای مانتومو دادم بالا چادرمو تو کیفم جا دادم شالمو دادم عقب و یکم موهامو فرق کج ریختم بیرون رژ لب معمولی زدم یه ریمل هم زدم و بعدم زدم بیرون تا برم راه اهن.سریع رفتم و بلیط و.....وقتی راه افتاد با خیال راحت چشمامو بستم گوشیمو خاموش کردم تا ردمو نزنه
فردا صبح
جیمین ویو
الان تو هواپیما تو راه کره ایم به پنجره خیره شدم موقع طلوع افتابه و از اینجا خیلی خوب دیده میشه دلتنگش شدم با اینکه هنوز۲۴ساعت نیست که ازش دورم!خب..وقتی به ینفر وابسته بشی همینه دیگه! این چیزا هم هست
مبینا ویو (توضیحات برای کسایی که میخونن👇)
رضا در اصل عاشقم نیست فقط بخاطر هر##زه بازی منو میخواد ولی خانوادش بهش زور کردن که اگه منو میخواد باید واقعا عاشقم باشه اون تظاهر میکنه که عاشقمه ولی نیست و فقط برای همون کار میخوادم.برای همین من میخوام تا جایی که بتونم از خودمو اطرافیانم و کسایی که ممکنه تو خطر باشن محافظت کنم دوست ندارم کسی بخاطر من تو خطر بیوفته.
مبینا ویو ادامه فیک
به جیمین پیام نوشتم:اگه من بمیرم چیکار میکنی؟!
گوشیمو گذاشتم کنار ساعت نه صبح بود شادی و ریحانه رو بیدار کردیم و صبحونه خوردیم که جیمین جوابمو داد:اولا که خدانکنه چون من طاقت ندارم دوما تو این دنیا طاقت نمیارم و خودکشی میکنم
نوشتم:قول بده اگه من مردم خودکشی نکنی چون آرمی ها چشم امیدشون به توعه چون تو همیشه امیدواری و امیدواری رو از تو یاد گرفتن.باشه؟
نوشت:حالا چرا این سوالو پرسیدی؟!نکنه....(میخواد بگه نکنه میخوای بمیری)
نوشتم:اگه بگم قول میدی قاطی نکنی؟!
نوشت:سعی میکنم
نوشتم:اره ممکنه تا سال اینده بمیرم.
گوشیو گذاشتم کنارم و بلند شدم برم حاضر شم که الان کلاس دارم با ساجده.ست مشکی کامل زدم با چادر کمری.وقتی رفتیم از خوابگاه بیرون،یه موتوری میخواست کیفمو بدزده ولی انقد مقاومت کردم که موفق نشد.دو هفته همینطوری گذشت
پرش زمانی به۲روز بعد
منو دزدیده یه روزه که اینجا ستو پامو بستن و هیچی بهم ندادن جایی که منو گذاشتن جوریه که راحت میشه ازش فرار کرد ولی اونقدر انرژی نداشتم که بتونم فرار کنم ولی دست و پاهامو باز کرده بودم گوشیم زنگ خورد ولی برای اینکه متوجه نشن بیصدا کرده بودم جیمین زنگ زده بود سریع جواب دادم ولی پچ پچ کنان چون زیاد نمیشد حرف بزنم فقط گفتم خودکشی نکن اگه میتونی کمکم کن فقط اروم اسممو گفت سریع قطع کردم و از تاریخچه تماس ها پاکش کردم تماسو.از شانس خوبم یه بسته بیسکوییت تو کیفم بود همیشه یدونه خوردم که انرژی بگیرم که خیلی انرژی داد و تونستم به هر دردسری که بود فرار کنم.منو اورده مشهد خودمو هرطور که بود به خونه رسوندم به پلیس هم اطلاع دادیم.امروز عصر بیرون رفته بودم بازارکه یه مانتو بگیرم که رضا پیداش شد و منو قفل کرد تونستم خودمو ازاد کنم نشستم رو شکمش و چاقوی کوچیکی از کیفم در اوردم رو به فروشنده که انگار شوکه بود گفتم:لطفا به پلیس چیزی نگو مسئله مرگ و زندگیه من و یه بچس که نمیدونه کجا داره پا میزاره!
رضا:مثلا میخوای با اون چیکار کنی؟!منو بکشی؟!*ریشخند
مبینا:با این نمیتونم بکشمت ولی با فرو کردنش تو شکمت میتونم برای خودم وقت بخرم درضمن من دیگه اون دختری نیستم که قبلا میشناختی!قبلا خوب بودم ولی حالا بدم!*پوزخند
تظاهر به قوی بودن میکردم واقعا دلشو نداشتم که چاقو رو فرو کنم تو شکمش.هرطور بود زدم و به فروشنده گفتم اگه پلیسی خبر کردی بهش بگو چه اتفاقی افتاد و بگو که من دلیلم برای اینکار این بوده که این اقا میخواد باهام ازدواج کنه ولی منو فقط برای هر##زه بازیاش میخواد همین ممنون
سریع دوییدم به سمت خونه وقتی رسیدم سریع تو گوشیم بلیط قطار تهران گیر اوردم که شب برگردم تهران باید تغییر چهره بدم تا بتونم از شرش خلاص شم لنز گذاشتم ابرو هامو تتو موقتی کردم رو دستم تتو ارمی کوکی رو زدم روی بازوم اسم جیمین و بی تی اس و لاو رو زدم استینای مانتومو دادم بالا چادرمو تو کیفم جا دادم شالمو دادم عقب و یکم موهامو فرق کج ریختم بیرون رژ لب معمولی زدم یه ریمل هم زدم و بعدم زدم بیرون تا برم راه اهن.سریع رفتم و بلیط و.....وقتی راه افتاد با خیال راحت چشمامو بستم گوشیمو خاموش کردم تا ردمو نزنه
فردا صبح
جیمین ویو
۹.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.