یادمه یه بار تو استوریش نوشته بود : [ پارادوکس ینی ؛ تمام
یادمه یه بار تو استوریش نوشته بود : [ پارادوکس ینی ؛ تمام شب برات بیدار باشم اما تو با یکی دیگه تا خود صب حرف بزنی!!! ]
اون موقه که این حرفش و خوندم کلی بهش خندیدم ؛ چون فکر میکردم اغراقش خیلی زیاده و محاله تا صب به خاطر تو بیدار بمونه ؛ تویی که تموم شب ؛ تا تموم شدن شیفت کاری مهتاب و تحویل دادن پستش به خورشید ؛ ینی زمانی که آسمون موقع طلوع نارنجی رنگ میشه با من حرف میزدی و منم تموم زندگیم شده بود همون بیدار موندنا و همه ی توهمم این بود که چقد خوبه با تمام دور بودنامون ؛ دلامون بیشتر از هر چیزی به هم نزدیکه ؛ یه جوری که از خواب شبمون میزنیم تا با هم باشیم و محاله ثانیه ای رو بی هم تلف کنیم که مبادا لحظه هامون هدر بره !
دیشب که کابوس وحشتناک خلاء نبودن تو با تیر کشیدن شدید قلبم قیچی شد ؛ عرق سرد پیشونیم و به آستین لباسم نشوندم و هوای پر از عطر تورو توی ریه هام جا کردم مث همون که میگفت : [ اینجا پُر است از هوای نبودنت و من با هر نفس بارها و بارها می میرم !]
بعدشم نگاهم به دستای خالی و بی حس شده م افتاد که دیگه تاب تکون خوردن نداشت ؛ گوشیم بینشون لق میخورد !
اون موقه بود که تازه فهمیدم تو چه حالی خوابم برده ؛ من داشتم با اشکای دل ترک برداشته م " آنلاین " بودنت برای بقیه و چت کردناتون و تماشا میکردم که خوابم برد !
یاد خندیدنم به بیدار موندنای اون افتادم !
الانم که دارم باز شبیه هر بار دلتنگیا و دلخوریام و سر نوشتنم خالی میکنم چشمام نم زده شده !
من که مطمئنم به گوشت نمیرسه یکی ؛ گوشه کنارای این شهر تنها مونده و دلش هر شب داره بین دستاش جون میده ؛ حتی فکر میکنم چشمات به واژه هایی که با اشک و بغض به هم پیوند زدم هم اتصالی نمیکنه !
اما اگه یه روزی از کنار دلنوشته هام گذشتی ؛ یاد حالم بیوفت ؛ یاد گریه هام ؛ یاد ترس از دست دادنت ؛ یاد نبودنم ؛ یاد قاب عکس لبخندم با روبان مشکی و یاد کارایی که خودت با دلم و وابستگیام کردی !
بعدم صورتم و تصور کن موقعی که بهت میگم : (( این روانـــی و خودت ساختـی به چـی زل میزنی ؟؟💔 ))
از همون اولش خیلی بینمون فرق بود !
من عاشق بارون بودم اون عاشق برف بود!
من خیلی آروم بودم اون خیلی پرحرف بود !
ولی نگذریم ازش خیلی خوش قلب بود !
از الان به جز دوری تو هیچی به من نزدیک نیست!
درد داره نرو جفتمون از دست میریم !
نمیفهمم داریم تقاص چی و پس میدیم !
حرفات و الان بزن که دیگه دیره ؛ فردا !
اگه میخای بری برو دست بردار !
نری دوباره باز بیای از فردا !
میترسم دلم یاد بگیره بی تو پرواز !
به این شرایط بی تو عادت بکنم باز !
میترسم انقد ازم دیگه خبر نگیری !
تا یه جایی که جفتمون از این دوری بمیـریم ! 💔
#علی_یاسینـــی 💕
#کیانا_نوشت 🍃💔 ۲۲ تیر ۹۹ (:
اون موقه که این حرفش و خوندم کلی بهش خندیدم ؛ چون فکر میکردم اغراقش خیلی زیاده و محاله تا صب به خاطر تو بیدار بمونه ؛ تویی که تموم شب ؛ تا تموم شدن شیفت کاری مهتاب و تحویل دادن پستش به خورشید ؛ ینی زمانی که آسمون موقع طلوع نارنجی رنگ میشه با من حرف میزدی و منم تموم زندگیم شده بود همون بیدار موندنا و همه ی توهمم این بود که چقد خوبه با تمام دور بودنامون ؛ دلامون بیشتر از هر چیزی به هم نزدیکه ؛ یه جوری که از خواب شبمون میزنیم تا با هم باشیم و محاله ثانیه ای رو بی هم تلف کنیم که مبادا لحظه هامون هدر بره !
دیشب که کابوس وحشتناک خلاء نبودن تو با تیر کشیدن شدید قلبم قیچی شد ؛ عرق سرد پیشونیم و به آستین لباسم نشوندم و هوای پر از عطر تورو توی ریه هام جا کردم مث همون که میگفت : [ اینجا پُر است از هوای نبودنت و من با هر نفس بارها و بارها می میرم !]
بعدشم نگاهم به دستای خالی و بی حس شده م افتاد که دیگه تاب تکون خوردن نداشت ؛ گوشیم بینشون لق میخورد !
اون موقه بود که تازه فهمیدم تو چه حالی خوابم برده ؛ من داشتم با اشکای دل ترک برداشته م " آنلاین " بودنت برای بقیه و چت کردناتون و تماشا میکردم که خوابم برد !
یاد خندیدنم به بیدار موندنای اون افتادم !
الانم که دارم باز شبیه هر بار دلتنگیا و دلخوریام و سر نوشتنم خالی میکنم چشمام نم زده شده !
من که مطمئنم به گوشت نمیرسه یکی ؛ گوشه کنارای این شهر تنها مونده و دلش هر شب داره بین دستاش جون میده ؛ حتی فکر میکنم چشمات به واژه هایی که با اشک و بغض به هم پیوند زدم هم اتصالی نمیکنه !
اما اگه یه روزی از کنار دلنوشته هام گذشتی ؛ یاد حالم بیوفت ؛ یاد گریه هام ؛ یاد ترس از دست دادنت ؛ یاد نبودنم ؛ یاد قاب عکس لبخندم با روبان مشکی و یاد کارایی که خودت با دلم و وابستگیام کردی !
بعدم صورتم و تصور کن موقعی که بهت میگم : (( این روانـــی و خودت ساختـی به چـی زل میزنی ؟؟💔 ))
از همون اولش خیلی بینمون فرق بود !
من عاشق بارون بودم اون عاشق برف بود!
من خیلی آروم بودم اون خیلی پرحرف بود !
ولی نگذریم ازش خیلی خوش قلب بود !
از الان به جز دوری تو هیچی به من نزدیک نیست!
درد داره نرو جفتمون از دست میریم !
نمیفهمم داریم تقاص چی و پس میدیم !
حرفات و الان بزن که دیگه دیره ؛ فردا !
اگه میخای بری برو دست بردار !
نری دوباره باز بیای از فردا !
میترسم دلم یاد بگیره بی تو پرواز !
به این شرایط بی تو عادت بکنم باز !
میترسم انقد ازم دیگه خبر نگیری !
تا یه جایی که جفتمون از این دوری بمیـریم ! 💔
#علی_یاسینـــی 💕
#کیانا_نوشت 🍃💔 ۲۲ تیر ۹۹ (:
۱۱.۹k
۲۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.