به دریا دل بزن تا بگذری از موج رسوایی

به دریا دل بزن تا بگذری از موج رسوایی
نمی‌رنجد غریق عشق از طوفان تنهایی

به جز آیینه وقتی همدمی پیدا نخواهی کرد
چه رنجی می‌بری از دیدن تکرار زیبایی

صبوری‌های من، ای عشق، تاوان گناهم بود
عجب صبر جمیلی بود این صبر زلیخایی!

همان قدری که در دل تشنه پایان دنیایم
همان اندازه سیرابم از این رنج تماشایی

برایم آرزوی زندگی کرده‌ست و می‌دانم
تو هم، ای مرگ، داری با دل او راه می‌آیی

#نفیسه‌_سادات_موسوی
دیدگاه ها (۴)

سلام آقای یارجان!حال شما خوب است؟ زندگی بر مراد دلتان پیش می...

چه حرفهایی ته دلم میمونه که نمیشه به نوشتن بیاد حتی... حرفها...

همیشه دلم خواسته بدانم لحظه‌های تو بی من چطور می‌گذرد؟ وقتی ...

دوری و نزدیک...نزدیکم و دور...نزدیکترین دور منی و من...هیچ.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط