مروارید آبی
مروارید آبی²
Part ²⁷
✓ اومدننننننن
ویو یونا
همه مون نگاه به در کردیم کوک و تهیونگ پشت حیاط بودن لانا و لوگان به سمت ما اومدن و به هممون سلام کردن
لوگان وقتی ویانا رو دید چشماش چهار تا شد
=وای (محکم با دست زد تو صورتش)
+چته؟
پ/ و هیچی اشنا دید (خنده)
+اوم تو باید ویانا باشی درسته؟
پ/ و بله زن عمو خوشبختم (لبخند)
+منم عزیزم بیا بغلم ببینم
+پ/ و 🫂🫂
+مبارکه تولدت عزیزم
=مبارک باشه (سرد)
پ/ و خیلی ممنونم (لبخند) از شما هم ممنونم (لبخند کمرنگ)
+بفرما عزیزم اینم کادوی شما از طرف من خیلیییی خوشحالم که میبینمت
پ/ و چرا زحمت کشیدی زن عمو ممنونم
+زحمت چی عزیزم...(لبخند)
& لانا (بغض)
+یوناا (خوشحال)
&+ 🫂🫂
+چقدر بزرگ شدی توووو
&(خنده) تو خودتم بزرگ شدی ببینم پسرتو (روبه لوگان) ماشالاااا چقدر اقا
+پسر منه دیگه
#از طرفی به باباش رفته از طرفی دیگه به عموش (خنده)
+ولی قدش بلنده هاا (خنده)
#حیدحژپسجسکطکطو (حرصی) مرگگگگگگگ
& ولی تیپ لباس پوشیدنش به تهیونگ رفتههه
+تهیونگ کو راستیی؟
& تو حیاط پ...(حرفش با اشاره جیمین قطع شد)
#الان میاد (لبخند)
✓ لانا تو ویهان من و ندیدی نه؟
+اوم نههه ببینم
✓ بیا بریم نشونت میدم اتفاقا امروز جی مین و جی سو هم هستنن
+اونا کین؟
& پسرای منن دیگه
+به به
#شماها برید اشنا شید من و لوگان هم میریم با بقیه اشنا و تهیونگ اشنا بشیم...
=وای نههههه(تو دلش)
+ باشه خوبه
ویو لوگان
جیمین دستمو گرفت و برد پشت عمارت
(وای مغزم... 😂)
مهمونی انگار به دو دسته تقسیم میشد
چون یه تعداد پشت عمارت و یه تعداد جلوی عمارت بودن
تهیونگ با همون مرده داشتن باهم حرف میزدن که وقتی من و جیمین و دیدن تهیونگ یه لبخندی زد و کوک همینجوری مات داشت نگاه میکرد
~ به به سلام اقا لوگان
=سلام حالتون خوبه؟
#رسمی صحبت نکن پسر
=باشه (سرد)
~# چرا اینجوری میکنی؟
= (خنده) بلخره چیکار کنم؟
#شاید باورتون نشه ولی برای بار اوله که دارم لبخندتو میبینم
=~#( خنده )
= شما حالتون خوبه؟؟ (روبه کوک)
_ اره تو خوبی؟
= بله ممنون
ویو لوگان داشتیم صحبت میکردیم
که یدفعه اقای لی با لبخند اومد سمتمون
لی: سلام اقا لوگان چطوری؟
=ممنون شما خوبید؟
لی: به خوبیتم
# هعی بچه ها شما همو از کجا میشناسید
=اقای لی مسئول من تو شرکت هستن
# اقای لی کیه؟ این ویهانه
=ها؟ (تعجب)
•• (خنده) ببخشید همون اول نگفتم کسی تو شرکت نمیدونه من باهاشون نسبتی دارم
= حس خیانت بهم دست داد
(پوکر فیس)
•• # ~ چراااا (خنده) همزمان گفتن
= چرا نگفتی پارک خواهرتهههههیپق9پصحیوصجیو (حرصی خجالت زده)
•• (خنده) اشکال نداره نظرت و گفتی
=دلم میخواد داد بکشم از دستتون
~#••
در کامنت بقیه!
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ²⁷
✓ اومدننننننن
ویو یونا
همه مون نگاه به در کردیم کوک و تهیونگ پشت حیاط بودن لانا و لوگان به سمت ما اومدن و به هممون سلام کردن
لوگان وقتی ویانا رو دید چشماش چهار تا شد
=وای (محکم با دست زد تو صورتش)
+چته؟
پ/ و هیچی اشنا دید (خنده)
+اوم تو باید ویانا باشی درسته؟
پ/ و بله زن عمو خوشبختم (لبخند)
+منم عزیزم بیا بغلم ببینم
+پ/ و 🫂🫂
+مبارکه تولدت عزیزم
=مبارک باشه (سرد)
پ/ و خیلی ممنونم (لبخند) از شما هم ممنونم (لبخند کمرنگ)
+بفرما عزیزم اینم کادوی شما از طرف من خیلیییی خوشحالم که میبینمت
پ/ و چرا زحمت کشیدی زن عمو ممنونم
+زحمت چی عزیزم...(لبخند)
& لانا (بغض)
+یوناا (خوشحال)
&+ 🫂🫂
+چقدر بزرگ شدی توووو
&(خنده) تو خودتم بزرگ شدی ببینم پسرتو (روبه لوگان) ماشالاااا چقدر اقا
+پسر منه دیگه
#از طرفی به باباش رفته از طرفی دیگه به عموش (خنده)
+ولی قدش بلنده هاا (خنده)
#حیدحژپسجسکطکطو (حرصی) مرگگگگگگگ
& ولی تیپ لباس پوشیدنش به تهیونگ رفتههه
+تهیونگ کو راستیی؟
& تو حیاط پ...(حرفش با اشاره جیمین قطع شد)
#الان میاد (لبخند)
✓ لانا تو ویهان من و ندیدی نه؟
+اوم نههه ببینم
✓ بیا بریم نشونت میدم اتفاقا امروز جی مین و جی سو هم هستنن
+اونا کین؟
& پسرای منن دیگه
+به به
#شماها برید اشنا شید من و لوگان هم میریم با بقیه اشنا و تهیونگ اشنا بشیم...
=وای نههههه(تو دلش)
+ باشه خوبه
ویو لوگان
جیمین دستمو گرفت و برد پشت عمارت
(وای مغزم... 😂)
مهمونی انگار به دو دسته تقسیم میشد
چون یه تعداد پشت عمارت و یه تعداد جلوی عمارت بودن
تهیونگ با همون مرده داشتن باهم حرف میزدن که وقتی من و جیمین و دیدن تهیونگ یه لبخندی زد و کوک همینجوری مات داشت نگاه میکرد
~ به به سلام اقا لوگان
=سلام حالتون خوبه؟
#رسمی صحبت نکن پسر
=باشه (سرد)
~# چرا اینجوری میکنی؟
= (خنده) بلخره چیکار کنم؟
#شاید باورتون نشه ولی برای بار اوله که دارم لبخندتو میبینم
=~#( خنده )
= شما حالتون خوبه؟؟ (روبه کوک)
_ اره تو خوبی؟
= بله ممنون
ویو لوگان داشتیم صحبت میکردیم
که یدفعه اقای لی با لبخند اومد سمتمون
لی: سلام اقا لوگان چطوری؟
=ممنون شما خوبید؟
لی: به خوبیتم
# هعی بچه ها شما همو از کجا میشناسید
=اقای لی مسئول من تو شرکت هستن
# اقای لی کیه؟ این ویهانه
=ها؟ (تعجب)
•• (خنده) ببخشید همون اول نگفتم کسی تو شرکت نمیدونه من باهاشون نسبتی دارم
= حس خیانت بهم دست داد
(پوکر فیس)
•• # ~ چراااا (خنده) همزمان گفتن
= چرا نگفتی پارک خواهرتهههههیپق9پصحیوصجیو (حرصی خجالت زده)
•• (خنده) اشکال نداره نظرت و گفتی
=دلم میخواد داد بکشم از دستتون
~#••
در کامنت بقیه!
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۵k
- ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط