پارت [3]
پارت [3]
ا/ت:اره بریم دیرمون نشه....
[از دید راوی]
ا/ت و تهیونگ رفتن داخل شرکت و با رعیس مواجه شدن....
رعیس:به به سلام میبینم که باهمین( با خنده)
تیهونگ:سلام دایی ام یعنی چیز سلام رعیس آم داستانش طولانیه بعدا براتون تعریف میکنم
ا/ت:سلام رعیس
رعیس:ا/ت اتفاقی افتاده رنگت پریده
ا/ت:چیزی نیست من برم اتاق کارم فعلا تهیونگ فعلا رعیس
رعیس:باشه برو فعلا
(ا/ت رفت)
رعیس:تا دیروز بهت میگفت تهیونگ شی چیشده حالا میگه تهیونگ؟
تهیونگ:خودم بهش گفتم اینجوری من راحت ترم
رعیس:عجب من که اخر نفهمیدم بخیالش برو تویه اتاق کارت کاراتو شروع کن
تهیونگ:چشم فعلا
رعیس:فعلا
از دید راوی تهیونگ داشت میرفت که ا/ت رو از تویه اتاقش دید (مثلا شیشه ایه 😂اتاق ا/ت هم که روبه رویه اتاق تهیونگه)
تهیونگ ویو:
وایی چقدر کیوته خیلی خوشگله خیلیییی جذابههههه تهیونگ (تهیونگ همه ی اینارو داشت تویه دلش میگفت ولی قیفاشو هی کجو و مَعوَج میکرد تا اینکه یهو رعیس اروم وارد اتاق شد تهیونگ که اصا حواسش نبود چون داشت به ا/ت نگا میکرد و کلا تویه یه فاز دیگه بود یهو رعیس قیافه تهیونگو دید خندش گرفت که تهیونگ یهو صدایه خندرو شنید به خودش اومد )
تهیونگ:اِم رعیس کاری داشتین؟
رعیس:(با خنده) اره میخواستم این برگه هارو بدم بهت
تهیونگ :اها باشه
رعیس:میگم که تهیونگ تا کی اینجا میمونی؟
تهیونگ :نمیدونم تا وقتی که کارام حل بشه موندگارم
رعیس:باشه من برم به کارات برس
تهیونگ:"یه سری تکون داد"
ادامه دارد
ا/ت:اره بریم دیرمون نشه....
[از دید راوی]
ا/ت و تهیونگ رفتن داخل شرکت و با رعیس مواجه شدن....
رعیس:به به سلام میبینم که باهمین( با خنده)
تیهونگ:سلام دایی ام یعنی چیز سلام رعیس آم داستانش طولانیه بعدا براتون تعریف میکنم
ا/ت:سلام رعیس
رعیس:ا/ت اتفاقی افتاده رنگت پریده
ا/ت:چیزی نیست من برم اتاق کارم فعلا تهیونگ فعلا رعیس
رعیس:باشه برو فعلا
(ا/ت رفت)
رعیس:تا دیروز بهت میگفت تهیونگ شی چیشده حالا میگه تهیونگ؟
تهیونگ:خودم بهش گفتم اینجوری من راحت ترم
رعیس:عجب من که اخر نفهمیدم بخیالش برو تویه اتاق کارت کاراتو شروع کن
تهیونگ:چشم فعلا
رعیس:فعلا
از دید راوی تهیونگ داشت میرفت که ا/ت رو از تویه اتاقش دید (مثلا شیشه ایه 😂اتاق ا/ت هم که روبه رویه اتاق تهیونگه)
تهیونگ ویو:
وایی چقدر کیوته خیلی خوشگله خیلیییی جذابههههه تهیونگ (تهیونگ همه ی اینارو داشت تویه دلش میگفت ولی قیفاشو هی کجو و مَعوَج میکرد تا اینکه یهو رعیس اروم وارد اتاق شد تهیونگ که اصا حواسش نبود چون داشت به ا/ت نگا میکرد و کلا تویه یه فاز دیگه بود یهو رعیس قیافه تهیونگو دید خندش گرفت که تهیونگ یهو صدایه خندرو شنید به خودش اومد )
تهیونگ:اِم رعیس کاری داشتین؟
رعیس:(با خنده) اره میخواستم این برگه هارو بدم بهت
تهیونگ :اها باشه
رعیس:میگم که تهیونگ تا کی اینجا میمونی؟
تهیونگ :نمیدونم تا وقتی که کارام حل بشه موندگارم
رعیس:باشه من برم به کارات برس
تهیونگ:"یه سری تکون داد"
ادامه دارد
۵.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲