آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی!
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود..
قصدت این بود از اول که نمانی بروی.
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی!
بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم!؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

چشم آتش!
مژه رگبار!
دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی...
دیدگاه ها (۶)

ﺭﺍﺯِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮییدﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ...

از نـــدامــــت ســــوختــــم ، یا رب گــــناهـــــم را ببخـ...

??????? بی نمازی ؟؟؟؟؟؟؟ بی نمازی یعنی دین داری اما ستون ند...

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد ،یا آنکه ، گدایی محبت شده ...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط