مافیای شیطون پارت 3
مافیای شیطون پارت 3
بعد اومد و تفنگ دستش بود فقط تفنگو میشناختم خیلی ترسیده بودم هر لحضه احساس میکردم الان میمیرم داشت میومد سمتم که یه هو جیمین اومد جلوم وایساد
جیمین:کاری باهاش نداشته باش
یونگی:برو کنار جیمین(داد)
جیمین:کاری باهاش نداشته باش(داد)
جیمین:به جاش منو تنبیه کن لطفا
یونگی ویو
اولین بار بود سرم داد میکشید نکنه دختره کاری کرده نه نه امکان ندارع
یونجی:نه جیمین چی داری میگی برای چی میخوای تنبیه منو گردن بگیری
یونجی ویو
جیمین نگاهی بهم کرد و لبخند زد نمیدونم چرا این کار رو میکرد
یونگی:ح...ح...حالت خوبه جیمین چی داری میگی
یونگی ویو
یه دیقه به خودم اومدم دیدم زدم تو گوشش
ازدماغش خون میومد ولی هنوز لبخند میزد
هنوز باورم نمیشد این همون جیمین پایه ی همچیه
یونگی:برو بیرون جیمین
جیمین:برای چی من نمیرم
یونگی ویو
تفنگو گرفتم رو سرش و از اتاق بردمش بیرون ولی خودم برگشتم تو اتاق
یونگی:خب خانم کوچولو چی دادی به جیمین اینجوری شده
یونجی ویو
یه چیزی بود اسمشو نمیدونم ولی هر چی بود یه اصلحه خطرناک بود جلوی چشمام گرفته بود جیمین هر کاری میکرد تا درو بشکنه بیاد تو
صدام بالا نمیومد اروم گفتم
یونجی:م...م...من کاری نکردم
یونگی:خودت خواستی
یونجی ویو
تفنگو برداشت شلیک کرد به دستم حتا جیغم نمیتونستم بکشم
بستم به یه صندلی و بعد رفت بیرون
یونگی:بعدا به حسابت میرسم
*رفت و درو بست
جیمین داشت میومد تو اتاق ولی یونگی نمیذاشت دم در داشتن دعوا میکردن از شدت درد غش کردم
یونگی:اگه اینجوریع گمشو برو بیرون دیگه هم برنگردم
جیمین ویو
زدم به دیوار و زد توی گوشم دیگه جونی برام باقی نمونده خیلی اروم گفتم
جیمین:ب...ب...باشه م...ی...رم ولی...
یونگی ویو
حرفشو نا تموم گذاشت و رفت
خیلی بی حال بود حتا نمیتونست حرف بزنه
نه نه من چی کار کردم اون با من بزرگ شده پدر مادر نداره جایی نداره اون جای برادر منه دویدم رفتم دنبالش یکی انگار داشت خ..فتش میکرد تفنگمو گرفتم جلوش گفت
اصلا بلدی با اون کار کنی
یونگی:میخوی امتحان کنیم؟
*شلیک کرد به قلبش
سریع جیمینو گذاشت روی شونه هاش و به طرف عمارت رفت
اجوما:ا...ا...ارباب چیشده
یونگی سیریع دکترو خبر کن(نگران)
اجوما:چ...چ...چشم
از اون جایی که خیلی اسکلانه شد فقد 3 تا لایک
بعد اومد و تفنگ دستش بود فقط تفنگو میشناختم خیلی ترسیده بودم هر لحضه احساس میکردم الان میمیرم داشت میومد سمتم که یه هو جیمین اومد جلوم وایساد
جیمین:کاری باهاش نداشته باش
یونگی:برو کنار جیمین(داد)
جیمین:کاری باهاش نداشته باش(داد)
جیمین:به جاش منو تنبیه کن لطفا
یونگی ویو
اولین بار بود سرم داد میکشید نکنه دختره کاری کرده نه نه امکان ندارع
یونجی:نه جیمین چی داری میگی برای چی میخوای تنبیه منو گردن بگیری
یونجی ویو
جیمین نگاهی بهم کرد و لبخند زد نمیدونم چرا این کار رو میکرد
یونگی:ح...ح...حالت خوبه جیمین چی داری میگی
یونگی ویو
یه دیقه به خودم اومدم دیدم زدم تو گوشش
ازدماغش خون میومد ولی هنوز لبخند میزد
هنوز باورم نمیشد این همون جیمین پایه ی همچیه
یونگی:برو بیرون جیمین
جیمین:برای چی من نمیرم
یونگی ویو
تفنگو گرفتم رو سرش و از اتاق بردمش بیرون ولی خودم برگشتم تو اتاق
یونگی:خب خانم کوچولو چی دادی به جیمین اینجوری شده
یونجی ویو
یه چیزی بود اسمشو نمیدونم ولی هر چی بود یه اصلحه خطرناک بود جلوی چشمام گرفته بود جیمین هر کاری میکرد تا درو بشکنه بیاد تو
صدام بالا نمیومد اروم گفتم
یونجی:م...م...من کاری نکردم
یونگی:خودت خواستی
یونجی ویو
تفنگو برداشت شلیک کرد به دستم حتا جیغم نمیتونستم بکشم
بستم به یه صندلی و بعد رفت بیرون
یونگی:بعدا به حسابت میرسم
*رفت و درو بست
جیمین داشت میومد تو اتاق ولی یونگی نمیذاشت دم در داشتن دعوا میکردن از شدت درد غش کردم
یونگی:اگه اینجوریع گمشو برو بیرون دیگه هم برنگردم
جیمین ویو
زدم به دیوار و زد توی گوشم دیگه جونی برام باقی نمونده خیلی اروم گفتم
جیمین:ب...ب...باشه م...ی...رم ولی...
یونگی ویو
حرفشو نا تموم گذاشت و رفت
خیلی بی حال بود حتا نمیتونست حرف بزنه
نه نه من چی کار کردم اون با من بزرگ شده پدر مادر نداره جایی نداره اون جای برادر منه دویدم رفتم دنبالش یکی انگار داشت خ..فتش میکرد تفنگمو گرفتم جلوش گفت
اصلا بلدی با اون کار کنی
یونگی:میخوی امتحان کنیم؟
*شلیک کرد به قلبش
سریع جیمینو گذاشت روی شونه هاش و به طرف عمارت رفت
اجوما:ا...ا...ارباب چیشده
یونگی سیریع دکترو خبر کن(نگران)
اجوما:چ...چ...چشم
از اون جایی که خیلی اسکلانه شد فقد 3 تا لایک
۳.۶k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.