تک پارتی جدید؟؟
تک پارتی جدید؟؟
کیسهِ آب گرم رو پر کردی و سمت کاناپه طوسی رنگ رفتی
پتوی گرم و نرمت رو از روی کاناپه کنار زدی و روی کاناپه دراز کشیدی
سرت رو روی دسته کاناپه گذاشتی و کیسه آب گرم رو روی شکمت قرار دادی
ساعت از دوازده گذشته بود و نامجون هنوز به خونه نیومده بود..
درد شکمت هر لحظه بیشتر میشد و صبرت بابت نیومدن نامجون به خونه کمتر میشد
تیک تاک ساعت توی گوشت میپیچید
نگاهت رو از گوشه دیوار به سمت ساعت کشیدی و به عقربه های ساعت خیره شدی
ساعت ۲:۳۰ بود و نامجون حتی پیام هات رو سین نکرده بود
سرت رو جا به جا کردی و با حالت عصبی چشمات رو روی هم گذاشتی
کیسه آب گرم رو روی شکمت حرکت دادی و پتو رو روی خودت محکم کردی
به خاطر گرمای پتو کم کم به خواب فرو رفتی
بعد از دقایق طولانی ای صدای چرخیدن کلید تورو وادار کرد تا چشمات رو باز کنی..
تن نامجون بین چهارچوب در گیر کرده بود
قدم های خواب آلودش رو به داخل خونه کشید
بعد از اینکه کاملا وارد خونه شد جسم خسته و خوابیده تو رو روی کاناپه دید
دستش رو بالا آورد و به ساعت مچیش خیره شد
۴:۲۸!! زمان رو از دست داده بود..خیلی دیر به خونه رسیده بود
کنار کاناپه زانو زد و دستش رو روی موهات کشید
کیسه آب گرم که با دستت از پتو بیرون افتاده بود توجهش رو جلب کرد
دستت رو توی دستش گرفت و کیسه آب گرم رو روی میز گذاشت
لباش رو نزدیک گوشت آورد و زمزمه کرد: دختر من؟.. من اومدم خونه..
شروع به بوسیدن گونه هات کرد و همزمان انگشتاش رو بین موهات میکشید
به حس گرمای لب هاش روی صورتت بیدار شدی: نامجونا؟؟ اومدی خونه؟
دستش رو روی شکمت گذاشت و گرمای دستش رو به شکمت انتقال داد: اره لاو...اومدم خونه.. چرا به بابایی نگفتی پریود شدی؟؟
پتو رو کنار زدی و کمی به سمت بالای کاناپه خزیدی: بهت زنگ زدم تا بگم...ولی جواب ندادی..
همینطور که پایین کاناپه زانو زده بود دستات رو توی دستش گرفت: ببخشید سوییت هارت... امروز اصلا حواسم بهت نبود..
بند های انگشتات رو میبوسه و دستت رو روی صورتش میزاره: ولی الان اومدم خونه..دختر شیرین من:)
لبخند کوچیکی روی لب هاش شکل گرفت و کنارت روی کاناپه نشست
دستاش رو دور شونه ها و بدنت پیچید و تنت رو توی بغلش کشید..
آغوشی با عطر و بوی مالکیت..
سرش رو از پشت سرت توی گردنت فرو کرد و بوسه هاش رو به گردنت فشرد: عذاب شیرین من... با دنیا عوض نمیکنم حتی یه تار موهات رو... دوستت دارم باشه سوییت هارت؟؟ اینو همیشه بدون..
و این بود... عشق خالص... احساسی که قلبش رو پر کرده بود... احساسی که با اون قلب تو رو هم پر کرد.. شاید.. عشق؟!
خبخبخبخببب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
(بلوبریام به روم نیارین گند زدم باشه؟؟ فقط حمایت کنین انرژی بگیرم)
کیسهِ آب گرم رو پر کردی و سمت کاناپه طوسی رنگ رفتی
پتوی گرم و نرمت رو از روی کاناپه کنار زدی و روی کاناپه دراز کشیدی
سرت رو روی دسته کاناپه گذاشتی و کیسه آب گرم رو روی شکمت قرار دادی
ساعت از دوازده گذشته بود و نامجون هنوز به خونه نیومده بود..
درد شکمت هر لحظه بیشتر میشد و صبرت بابت نیومدن نامجون به خونه کمتر میشد
تیک تاک ساعت توی گوشت میپیچید
نگاهت رو از گوشه دیوار به سمت ساعت کشیدی و به عقربه های ساعت خیره شدی
ساعت ۲:۳۰ بود و نامجون حتی پیام هات رو سین نکرده بود
سرت رو جا به جا کردی و با حالت عصبی چشمات رو روی هم گذاشتی
کیسه آب گرم رو روی شکمت حرکت دادی و پتو رو روی خودت محکم کردی
به خاطر گرمای پتو کم کم به خواب فرو رفتی
بعد از دقایق طولانی ای صدای چرخیدن کلید تورو وادار کرد تا چشمات رو باز کنی..
تن نامجون بین چهارچوب در گیر کرده بود
قدم های خواب آلودش رو به داخل خونه کشید
بعد از اینکه کاملا وارد خونه شد جسم خسته و خوابیده تو رو روی کاناپه دید
دستش رو بالا آورد و به ساعت مچیش خیره شد
۴:۲۸!! زمان رو از دست داده بود..خیلی دیر به خونه رسیده بود
کنار کاناپه زانو زد و دستش رو روی موهات کشید
کیسه آب گرم که با دستت از پتو بیرون افتاده بود توجهش رو جلب کرد
دستت رو توی دستش گرفت و کیسه آب گرم رو روی میز گذاشت
لباش رو نزدیک گوشت آورد و زمزمه کرد: دختر من؟.. من اومدم خونه..
شروع به بوسیدن گونه هات کرد و همزمان انگشتاش رو بین موهات میکشید
به حس گرمای لب هاش روی صورتت بیدار شدی: نامجونا؟؟ اومدی خونه؟
دستش رو روی شکمت گذاشت و گرمای دستش رو به شکمت انتقال داد: اره لاو...اومدم خونه.. چرا به بابایی نگفتی پریود شدی؟؟
پتو رو کنار زدی و کمی به سمت بالای کاناپه خزیدی: بهت زنگ زدم تا بگم...ولی جواب ندادی..
همینطور که پایین کاناپه زانو زده بود دستات رو توی دستش گرفت: ببخشید سوییت هارت... امروز اصلا حواسم بهت نبود..
بند های انگشتات رو میبوسه و دستت رو روی صورتش میزاره: ولی الان اومدم خونه..دختر شیرین من:)
لبخند کوچیکی روی لب هاش شکل گرفت و کنارت روی کاناپه نشست
دستاش رو دور شونه ها و بدنت پیچید و تنت رو توی بغلش کشید..
آغوشی با عطر و بوی مالکیت..
سرش رو از پشت سرت توی گردنت فرو کرد و بوسه هاش رو به گردنت فشرد: عذاب شیرین من... با دنیا عوض نمیکنم حتی یه تار موهات رو... دوستت دارم باشه سوییت هارت؟؟ اینو همیشه بدون..
و این بود... عشق خالص... احساسی که قلبش رو پر کرده بود... احساسی که با اون قلب تو رو هم پر کرد.. شاید.. عشق؟!
خبخبخبخببب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
(بلوبریام به روم نیارین گند زدم باشه؟؟ فقط حمایت کنین انرژی بگیرم)
۵۴.۳k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.