غرق شده بودم بین عکسها و خاطراتم که چشمم به این عکس افتاد

غرق شده بودم بین عکسها و خاطراتم که چشمم به این عکس افتاد و یکدفعه قلب مرا دو دستی چسبید و از بین خاطرات عاشقانه پرتم کرد به جاده نجف کربلا...
مرا برد به عمود هزار و سیصد و عاشقی...
و حالا مگر میشد جلوی اشکهایم را گرفت...
من چرا در قوس صعود اربعین نماندم؟! #من_نوشت:
دلم برا لحظه لحظه های خلوتم با زینب تنگ شده...
دیدگاه ها (۱)

چشمهایش را بست...چشمهایش را باز کرد...و من در فاصله چشم برهم...

نه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستمجوان بیکار اگر باشد،...

میگن کلمات اونقدر قدرت داره که میتونه تمام مرزها رو جابه جا ...

پاییز پنجم هم رسید...باز هم من ماندم و خاطرات روزهایی که عاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط