راه کج بود نشد تا به دارم برسم

راه کج بود نشد تا به ديارم برسم
فال من خوب نيامد که به يارم برسم

بی ‌قراری رسيدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم

شهرياری پر از اندوه ثریا هستم
شايد آخر سر پيری به نگارم برسم

عشق هر روز دلم را به کناری می‌برد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم

مرگ دل‌بستگی آخر دنيای من است
می‌روم شايد روزی به مزارم برسم

#شهریار
دیدگاه ها (۲)

بر چهره ی تـو شرم نمایان شدنــی نیستهربی سرو پا یوسفِ کنعان ...

در گردبادِ حادثه یک مهربان بس استگر دست بر زمین نرسد، آسمان ...

می‌برم منزل به منزل چوبِ دارِ خویش راتا کجا پایان دهم آغاز ک...

یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌ چین بس استخاتون دل و دماغ ندارم ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط