پارت۲
پارت۲
••••••
و الانم سر عکاسی توی ساحل شیشه ای ناکازاکی هستیم، ریندو هم رفته رخکن که لباسایی که گفتنو بپوشه.
همینجوری به ساحل خیره شده بودم که دیدم صدای جمعیت دیگه نمیاد برگشتم سمتشون دیدم همه دارن یه جایی رو نگاه میکنن منم به اون سمت نگاه کردم و خب اره بازم ریندو با جذابیتش همه رو جذب خودش کرد چه داداشی دارم من اخه.
یه شلوارک سفید و یه ساحلی که دکمه هاش بجز سه دکمه ی اخرش باز بود و بدنش مشخص بود و از اونجایی که لباسی که تنش بود نازک بود تتو و عضلاتش هم تقریبا معلوم بود؛یه نگاهی به دخترا انداختم و دیدم همین مونده بهش حمله کنن یکیشون که خون دماغ شده بود.ریندو اومد سمت من و گفت:
«عام انیکی بنظرت خوبه ؟ درست تو تنم وایستاده؟»
لبخند کوچیکی بهش زدم و گفتم:
«بهتر نیس اینا رو از مسئولاش بپرسی»
اونم بدون مکس جواب داد:
«اینو در نظر بگیر که نظر تو مهم تره و اونا هم فقط به فکر منافع خودشونن»
یکم مکس کردم و لپشو کشیدم بعدش شرو کردم به حرف زدن
«مثل همیشه خوشگل شدی الانم برو تا مجبور نشی درباره غر زندنای اون پیر مرد عکاسو تحمل کنی»اونم فقط باشه ای گفت و رفت.
بعد از کلی کار و عکس برداری وقت ناهار شد و همموون رفتیم رستورانی که اجازه کرده بودن.
ریندو هم درخواست کرد که میز منو خودش جدا و دور تر از بقیه باشه و خب کیه که رو حرف این هایتانی حرف بزنه رفتیمو نشستیم ریندو مثل همیشه ساکتو اروم نشسته بود و سرش تو گوشیش بود منم یر صحبتو باز کردم.
«خب رین کوچولومون هنوز نمیخوان امگا پیدا کنن؟»
اونم کلافه برگشت سمتم و گفت:
«اینو صد بار پرسیدی منم هر دفه گفتم نه »
اهی کشیدن و نگاهش کردم ولی تا اومدم یه چیزی بگم ادامه داد:
«بعدشم تو ازم بزرگ تری خودت چرا دست بکار نمیشی مگه الفا نمیخوای»
منم که کرمم گرفته بود گفتم:
«نخیر جناب من همین الانشم یه الفا دارم پس نی...»
یه دفه پرید وسط حرفمو با لحن عصبی گفت:
«منظورت چیه که الانم الفا داری ببینم اصلا طرف کیه نکنه اون صورتیه ، با چه حقی جرعت کرده سمتت بیاد اصلا بگو مارکت کرده یا نه زود باش باید همین الان گردنتو چک کنم»
داشته بلند میشه منم دیدم باز اینجوری شده برای اینکه خیالشو راحت کنم گفتم:
«رین چرا برای خودت میبری و میدوزی آخه تا وقتی تورو دارم الفا میخوام چیکار یه داداش کوچولوی مهربون دارم پس نیازی به کس دیگه ای ندارم یادته خودت وقتی کوچیک بودی چی میگفتی...بعدشم منو سانزو؟حتا فکرشم نکن»
جوری که انگار خیالش راحت شدو نفش عمیقی کشید بعدشم سرشو گذاشت رو میز این عادت همیشگیش بود وقتی گشنش میشد این کارو میکرد منم موهاشو یکم ناز کردم گارسون رو صدا کردم و از اونجایی که میدونستم رین چی میخوره و برنامه غذاییش چیه برای هردومون سوشی سفارش دادم
•••
••••••
و الانم سر عکاسی توی ساحل شیشه ای ناکازاکی هستیم، ریندو هم رفته رخکن که لباسایی که گفتنو بپوشه.
همینجوری به ساحل خیره شده بودم که دیدم صدای جمعیت دیگه نمیاد برگشتم سمتشون دیدم همه دارن یه جایی رو نگاه میکنن منم به اون سمت نگاه کردم و خب اره بازم ریندو با جذابیتش همه رو جذب خودش کرد چه داداشی دارم من اخه.
یه شلوارک سفید و یه ساحلی که دکمه هاش بجز سه دکمه ی اخرش باز بود و بدنش مشخص بود و از اونجایی که لباسی که تنش بود نازک بود تتو و عضلاتش هم تقریبا معلوم بود؛یه نگاهی به دخترا انداختم و دیدم همین مونده بهش حمله کنن یکیشون که خون دماغ شده بود.ریندو اومد سمت من و گفت:
«عام انیکی بنظرت خوبه ؟ درست تو تنم وایستاده؟»
لبخند کوچیکی بهش زدم و گفتم:
«بهتر نیس اینا رو از مسئولاش بپرسی»
اونم بدون مکس جواب داد:
«اینو در نظر بگیر که نظر تو مهم تره و اونا هم فقط به فکر منافع خودشونن»
یکم مکس کردم و لپشو کشیدم بعدش شرو کردم به حرف زدن
«مثل همیشه خوشگل شدی الانم برو تا مجبور نشی درباره غر زندنای اون پیر مرد عکاسو تحمل کنی»اونم فقط باشه ای گفت و رفت.
بعد از کلی کار و عکس برداری وقت ناهار شد و همموون رفتیم رستورانی که اجازه کرده بودن.
ریندو هم درخواست کرد که میز منو خودش جدا و دور تر از بقیه باشه و خب کیه که رو حرف این هایتانی حرف بزنه رفتیمو نشستیم ریندو مثل همیشه ساکتو اروم نشسته بود و سرش تو گوشیش بود منم یر صحبتو باز کردم.
«خب رین کوچولومون هنوز نمیخوان امگا پیدا کنن؟»
اونم کلافه برگشت سمتم و گفت:
«اینو صد بار پرسیدی منم هر دفه گفتم نه »
اهی کشیدن و نگاهش کردم ولی تا اومدم یه چیزی بگم ادامه داد:
«بعدشم تو ازم بزرگ تری خودت چرا دست بکار نمیشی مگه الفا نمیخوای»
منم که کرمم گرفته بود گفتم:
«نخیر جناب من همین الانشم یه الفا دارم پس نی...»
یه دفه پرید وسط حرفمو با لحن عصبی گفت:
«منظورت چیه که الانم الفا داری ببینم اصلا طرف کیه نکنه اون صورتیه ، با چه حقی جرعت کرده سمتت بیاد اصلا بگو مارکت کرده یا نه زود باش باید همین الان گردنتو چک کنم»
داشته بلند میشه منم دیدم باز اینجوری شده برای اینکه خیالشو راحت کنم گفتم:
«رین چرا برای خودت میبری و میدوزی آخه تا وقتی تورو دارم الفا میخوام چیکار یه داداش کوچولوی مهربون دارم پس نیازی به کس دیگه ای ندارم یادته خودت وقتی کوچیک بودی چی میگفتی...بعدشم منو سانزو؟حتا فکرشم نکن»
جوری که انگار خیالش راحت شدو نفش عمیقی کشید بعدشم سرشو گذاشت رو میز این عادت همیشگیش بود وقتی گشنش میشد این کارو میکرد منم موهاشو یکم ناز کردم گارسون رو صدا کردم و از اونجایی که میدونستم رین چی میخوره و برنامه غذاییش چیه برای هردومون سوشی سفارش دادم
•••
۷.۳k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.