شبیه خاکستر سیگار پیرمردی شده ام که آلبوم عکسهای قدیمی اش را با حسرت ورق میزند و هر از گاهی دستی به عکسی میکشد ونگاهی در آینه به موههای سپیدش میکند !میخندد و لبخند بر صورتش میخشکد و میگرید و میمیرد …