ویو نامجون

ویو نامجون

منتظر میرابل بودم که یهو تهیونگ بگم زنگ زد و گفت

مکالمه

نامجون = بله داداش چیشد ؟
تهیونگ = داداش این جک دوباره میخواد یه کار هایی بکنه
نامجون = یعنی چی؟
تهیونگ = داره آدم جمع میکنه و چند وقتیه که میرابل رو هم تعقیب میکنه
نامجون = اوکی خودم درستش میکنم

پایان

تصمیم گرفتم میرابل رو پیش خودم تو عمارت خودم نگه دارم و خب من بزرگترین مافیای کره هستم و میرابل اینو نمیدونه از اونجایی که میدونم اگه به خود میرابل بگم اون قبول نمیکنه و ترجیح میده
جک رو جر بده تصمیم گرفتم باهاش رفتار خوبی نداشته باشم
درسته دوسش دارم ولی اینا همش برای خودشه

صبر کردم و میرابل اومد به خدمتکار سپرده بودم تا رسید بیهوشش کنن و ببرینش اتاقی که آماده کردم

منتظر بودم که میرابل به هوش بیاد که یدفعه خبر به دستم رسید که پدر و مادر میرابل مردن و پدر منم
به دست پدر میرابل کشته شده
اعصابم خورد شده بود و با خودم گفتم عجب فرصت خوبی دختر اون قاتل که پیش منه پس بهتره تقاص کار پدرش رو بده
پدرش رو نتونستم شکنجه کنم ولی خودش رو که میتونم

ویو میرابل

چشمم رو باز کردم و دیدم دست و پاهام رو بستن و دهنمم بستن
که یدفعه در باز شد یکی اومد داخل
باورم نمیشد .....او....اون
دیدگاه ها (۰)

ویو میرابل باورم نمیشه او....اون...نامجون بود؟چقدر خوشگل شده...

لباسی که میرابل باید می‌پوشید

عشق بی پایان. پارت ۱۶

عشق بی پایان. پارت ۱۵

این آرک خیلی خفنه😭✨️وای یه ادیت زده بودم گذاشتم توی تیک تاک ...

✨وکالت عشق✨#part3ساعت ۳ شب بود که یهو اون تلفن لعنتی زنگ خور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط