ویو میرابل

ویو میرابل

باورم نمیشه او....اون...نامجون بود؟
چقدر خوشگل شده بود ولی چرا من الان اینجام حتما یه شوخیه

نامجون = بهههه احوال خانوم لی
میرابل =.........

دهنم چسب زده بود و نمیتونستم چیزی بگم و فقط با تعجب نگاش میکردم

نامجون = میدونم الان چی میخوای بگی پس دهنتو باز نمیکنم و باید بگم تا زمانی من بگم و بخوام تو تو خونه من برده من هستی

تعجب کردم اون نامجون بود ؟ امکان نداره برده؟ چه برده ای؟ نمیخوام خدایا چرا یدفعه اینطوری شد
مطمئنم یه جای کار میلنگه اون نامجونی که تمام نوت مراقبم بود و به فکرم بود الان اینجوری شده؟

اصلا و عبدا امکان نداره اون نامجون باشه
نامجون اومد و دهنمو باز کرد که با تعجب گفتم

میرابل = نامجون؟ این تویی ؟ نه.....امکان نداره نامجون من مراقبمه تو نامجون نیستی

نامجون = میبینی که هستم نظرت چیه یه روی دیگه ی منو ببینی ؟ هوم ؟

میرابل = نه نمیخوام من نامجون خودمو میخوام

نامجون = اون نامجون قبلی دیگه مرده به جهنم خوش اومدی میرابل

دیگه چیزی نگفتم و فقط داشتم اشک می‌ریختم که چند نفر اومدن و دوباره به دهنم چسب زدن
و دست و پاهام رو باز کردن و بردن داخل یکی از اتاق هلی عمارت نامجون
باورم نمیشه اون نامجون بود

نامجون وارد اتاق شد و گفت

نامجون = لباساش رو بهش بدین......از این به بعد فقط با این لباس ها داخل همین اتاق میمونی و بیرون نمیای

دهنم بسته بود و فقط نگاش میکردم
دیدگاه ها (۰)

لباسی که میرابل باید می‌پوشید

ویو میرابل اومدن و لباس بهم دادن که اصلا شبیه لباس نبود اخه ...

ویو نامجون منتظر میرابل بودم که یهو تهیونگ بگم زنگ زد و گفت ...

عشق بی پایان. پارت ۱۶

تک پارتی فلیکس(لحظه شیرین)

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط