با خانوادم دعوام شد از خونه زدم بیرون و توی خیابون راه اف
با خانوادم دعوام شد از خونه زدم بیرون و توی خیابون راه افتادم تقریبا ساعت ۴ اینا بود خسته بودم دیشب اصلا خوب نخوابیده بودم.. از این خیابون به اون خیابون از این کوچه به اون کوچه پاهام درد میکنه خسته شدم ... شروع کردم به داد و بیداد سر خدا "= خدایا اخه مگه من چی کردم چرا انقد باید درد بکشم خدایا چرا فقط زورت به من میرسه بابا من خسته شدم اگه میخواستی انقد درد بکشم اصلا چرا منو اوردی توی این دنیا هانننن " شبیه دیونه ها شده بودم خسته درمونده از همه جا .. همینطور که داشتم توی خیابون را میرفتم چشم خورد به یه پسرع که رو ویلچر نشسته بود داست دسته های ویلچرو حرکت میداد کع چرخ ویلچر گیر کرد به یه چاله .. نمیتونست کاری کنه از مردم کمک خواست ولی هیشکی کمکش نکرد . دلم به حالش کباب شد رفتم جلو و کمکش کردم .. ازم تشکر کرد گفت خوش به حالت کع سالمی گف هر روز ارزو میکنه برگرده به وقتایی کع سالم بودع وقتایی که میتونسته بدو بدو کنه راه برع .... با خودم گفتم وضع من میتونس از اینی کع هست خیلی بدتر بشه ... شرمندع خدا شدم .. با شرمندگی به اسمون نگا کردمو گفتم "= خدایا غلط کردم ببخشید قول میدم دیگه ناشکری نکنم منو ببخش "
هوففف عجب چیزی نوشتما نویسنده شدم رفت :)) با آینا نویسندع اشنا شوید 🙃
هوففف عجب چیزی نوشتما نویسنده شدم رفت :)) با آینا نویسندع اشنا شوید 🙃
۳.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.