آخرین روز با تو بودن part 1
#ترژر
#آخرین_روز_باتو_بودن
#سناریو
باد شدیدی میوزید و و بارون میومد دستام داخل جیب هودیم بود و داشتم زیر بارون داخل پارک قدم میزدم و رعد و برق هایی که صدا و نور وحشتناکی داشتن رو نگاه میکردم که یهو از داخل یک کوچه تاریک یه توپ اومد بیرون و جلوی پام وایساد خم شدم و برداشتمش وقتی به کوچه نگاه کردم یه دلقک رو دیدم که ایستاده بود و من رو نگاه میکرد پوزخند زدم و توپ رو براش پرت کردم
هیونسوک=هی...توپ ات افتاد!
دلقک هیچی نگفت و نگاهم کرد منم هیچی نگفتم و رفتم که صدای پاش رو شنیدم برگشتم سمتش و با قیافه ترسناکی نگاهش کردم و نزدیکش شدم که عقب رفت جلوی پاش تف کردم و رفتم
[یک ساعت بعد]
رسیدم در خونه رفتم داخل بی حوصله یه لیوان آب خوردم و رفتم داخل اتاق لباس های خیسم رو در اوردم و فقط یک شلوارک پوشیدم و برگشتم سمت تختم که دیدم جین یکی از هودی هام رو پوشیده و زیر پتو توی خودش جمع شده نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم هیون=ببخشید بیب یادم نبود میترسی اروم رفتم روی تخت و کشیدمش داخل بغلم و خوابیدم
[فردا صبح]
[ویو جین]
چشمام رو آروم باز کردم که دیدم داخل بغل هیونسوکم و بهم خیره شده بود لبخند زدم جین=صبح بخیر خرس کوچولو
هیون لبخند زد و پیشونیم رو بوسید هیون=صبح بخیر بیب خوب خوابیدی؟
سرم رو تکون دادم و روی تخت نشستم"اره..."
هیون=خوب پس آماده شو میریم بیرون
با خوشحالی رفتم آماده شدم و با هیونسوک رفتیم شهربازی
<ویو هیون>
دست جین رو گرفته بودم و باهم داخل محوطه پیاده روی شهربازی قدم میزدیم که همون دلقکی که دیشب دیدم رو دوباره دیدم ایندفعه جلوی تونل وحشت ایستاده بود و یک چاقو توی دستش بود اخم کردم و کلاهم رو گذاشتم روی سر جین نمیخواستم ببینش چون میدونستم فوبیا داره و دکترش گفته بود الان خیلی حساسه پارسال جین داخل باغ عمارت نشسته بود که انگار چیزی دیده بود یا کسی تهدیدش کرده بود ولی یه اتفاقی افتاده بود که خیلی ترسیده بود و از ترس سکته کرده بود
دکتر گفته بود نباید درباره اون شب ازش سوال بپرسم ولی بعد اون شب خیلی ترسش به دلقک ها بارون و صدای خنده و جیر جیر تاب زیاد شده بود!
اون همیشه عاشق رعد و برق بود ولی الان وقتی صداش رو میشنوه از ترس دیوونه میشه
جین=هیونسوک!"تقریبا داد"
هیونسوک = او-اوه...بله؟
جین=یک ساعته دارم صدات میزنم چرا جواب نمیدی!
هیونسوک =اوه ببخشید فکرم مشغول بود...خب بگو چیه
جین=من دیگه نمیتونم راه برم خسته شدم
هیونسوک=بریم خونه؟
جین=آره
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●●
#انهایپن☆#بلک_پینک
☆#تی_اکس_تی☆#بی_تی_اس
#کره_جنوبی☆#آسمر_فود
☆#ترژر☆#جیمین
#نامجون☆#رپ☆#کیوت
☆#غمگین☆#دپ☆#وانشات☆#تصور_کن
#آخرین_روز_باتو_بودن
#سناریو
باد شدیدی میوزید و و بارون میومد دستام داخل جیب هودیم بود و داشتم زیر بارون داخل پارک قدم میزدم و رعد و برق هایی که صدا و نور وحشتناکی داشتن رو نگاه میکردم که یهو از داخل یک کوچه تاریک یه توپ اومد بیرون و جلوی پام وایساد خم شدم و برداشتمش وقتی به کوچه نگاه کردم یه دلقک رو دیدم که ایستاده بود و من رو نگاه میکرد پوزخند زدم و توپ رو براش پرت کردم
هیونسوک=هی...توپ ات افتاد!
دلقک هیچی نگفت و نگاهم کرد منم هیچی نگفتم و رفتم که صدای پاش رو شنیدم برگشتم سمتش و با قیافه ترسناکی نگاهش کردم و نزدیکش شدم که عقب رفت جلوی پاش تف کردم و رفتم
[یک ساعت بعد]
رسیدم در خونه رفتم داخل بی حوصله یه لیوان آب خوردم و رفتم داخل اتاق لباس های خیسم رو در اوردم و فقط یک شلوارک پوشیدم و برگشتم سمت تختم که دیدم جین یکی از هودی هام رو پوشیده و زیر پتو توی خودش جمع شده نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم هیون=ببخشید بیب یادم نبود میترسی اروم رفتم روی تخت و کشیدمش داخل بغلم و خوابیدم
[فردا صبح]
[ویو جین]
چشمام رو آروم باز کردم که دیدم داخل بغل هیونسوکم و بهم خیره شده بود لبخند زدم جین=صبح بخیر خرس کوچولو
هیون لبخند زد و پیشونیم رو بوسید هیون=صبح بخیر بیب خوب خوابیدی؟
سرم رو تکون دادم و روی تخت نشستم"اره..."
هیون=خوب پس آماده شو میریم بیرون
با خوشحالی رفتم آماده شدم و با هیونسوک رفتیم شهربازی
<ویو هیون>
دست جین رو گرفته بودم و باهم داخل محوطه پیاده روی شهربازی قدم میزدیم که همون دلقکی که دیشب دیدم رو دوباره دیدم ایندفعه جلوی تونل وحشت ایستاده بود و یک چاقو توی دستش بود اخم کردم و کلاهم رو گذاشتم روی سر جین نمیخواستم ببینش چون میدونستم فوبیا داره و دکترش گفته بود الان خیلی حساسه پارسال جین داخل باغ عمارت نشسته بود که انگار چیزی دیده بود یا کسی تهدیدش کرده بود ولی یه اتفاقی افتاده بود که خیلی ترسیده بود و از ترس سکته کرده بود
دکتر گفته بود نباید درباره اون شب ازش سوال بپرسم ولی بعد اون شب خیلی ترسش به دلقک ها بارون و صدای خنده و جیر جیر تاب زیاد شده بود!
اون همیشه عاشق رعد و برق بود ولی الان وقتی صداش رو میشنوه از ترس دیوونه میشه
جین=هیونسوک!"تقریبا داد"
هیونسوک = او-اوه...بله؟
جین=یک ساعته دارم صدات میزنم چرا جواب نمیدی!
هیونسوک =اوه ببخشید فکرم مشغول بود...خب بگو چیه
جین=من دیگه نمیتونم راه برم خسته شدم
هیونسوک=بریم خونه؟
جین=آره
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●●
#انهایپن☆#بلک_پینک
☆#تی_اکس_تی☆#بی_تی_اس
#کره_جنوبی☆#آسمر_فود
☆#ترژر☆#جیمین
#نامجون☆#رپ☆#کیوت
☆#غمگین☆#دپ☆#وانشات☆#تصور_کن
۳.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.