آخرین روز با تو بودن part 2
#ترژر
#آخرین_روز_باتو_بودن
#سناریو
رفتیم خونه و جین رفت خوابید منم رفتم بیرون چاقوم رو برداشتم و کلاه هودیم رو گذاشتم روی سرم و رفتم داخل کوچه که یک دختر رو دیدم رفتم سمتش
هیون=خانوم...میشه ازتون سوالی بپرسم؟
دختر=بل_
نزاشتم حرفش رو کامل کنه و گردنش رو شکوندم موهاش رو گرفتم و کشیدم بردمش دو کوچه پشت عمارت و بردمش داخل انبارم اونجا پر از جنازه بود و عاشق اونجا بودم بوی خون و صدای تلویزیون کوچکی که گوشه انباری روی میز بود و هروز میگفت یک قاتل داره همه آدم هارو میکشه و برای من خیلی لذت بخش بود که میدیدم مردم انقدر میترسن و باعث میشد اعصاب و روانم آروم شه من یک سندروم داشتم که همیشه یه صدایی داخل مغزم اذیتم میکنه و با کشتن آدما اون صدا قطع میشه و وقتی دوباره نزدیک کسی میشم اون صدا رو دوباره میشنوم ولی جین برام فرق داره تنها آدمیه که برام اینجوری نیست و کنارش آرامش دارم
و همیشه از این میترسم که از دستش بدم جین میدونست قاتلم ولی نمیدونست این سندروم کوفتی رو دارم
بعد از اینکه جنازه هارو تیکه تیکه کردم و گذاشتم داخل فریزر رفتم بیرون داشتم قدم میزدم که دوباره دلقک رو دیدم "عوضی..." رفتم سمتش هیونسوک=تو کی هستی عوضی...حرف بزن وگرنه میکشمت
چاقو رو گرفتم سمتش ولی بدون هیچ ریکشنی بهم خیره شده بود هیونسوک=حرف بزن!
دلقک خندید و با صدای چندش و عجیبی حرف زد دلقک=بهتره مراقب دوست دخترت باشی شازده کوچولو!
دلقک رفت و من با تعجب نگاهش کردم یعنی کسی که اون شب جین رو اذیت کرده این عوضی بوده؟ وقتی یاد حرف دلقک افتادم قلبم از ترس هزار تیکه شد و سریع دوییدم سمت خونه و رفتم داخل که دیدم جین داره آشپزی میکنه نفس راحتی کشیدم و رفتم از پشت بغلش کردم و از ترس آروم لرزید
جین=هیون تویی؟ترسیدم
گردنش رو بوسیدم و بیشتر داخل بغلم فشارش دادم
هیون=تا وقتی من کنارتم نباید از هیچی بترسی
برگشت سمتم و با اون چشمای طوسی قشنگش بهم خیره شد جین=میدونی که تا وقتی کنارتم از هیچی نمیترسم...ولی چرا دیشب انقدر دیر اومدی؟خیلی ترسیده بودم
هیون=ببخشید بیب کار مهمی داشتم دیر کردم قول میدم دیگه دیر نیام خونه
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
#انهایپن☆#بلک_پینک
☆#تی_اکس_تی☆#بی_تی_اس
#کره_جنوبی☆#آسمر_فود
☆#ترژر☆#جیمین
#نامجون☆#رپ☆#کیوت
☆#غمگین☆#دپ☆#وانشات☆#تصور_کن
#آخرین_روز_باتو_بودن
#سناریو
رفتیم خونه و جین رفت خوابید منم رفتم بیرون چاقوم رو برداشتم و کلاه هودیم رو گذاشتم روی سرم و رفتم داخل کوچه که یک دختر رو دیدم رفتم سمتش
هیون=خانوم...میشه ازتون سوالی بپرسم؟
دختر=بل_
نزاشتم حرفش رو کامل کنه و گردنش رو شکوندم موهاش رو گرفتم و کشیدم بردمش دو کوچه پشت عمارت و بردمش داخل انبارم اونجا پر از جنازه بود و عاشق اونجا بودم بوی خون و صدای تلویزیون کوچکی که گوشه انباری روی میز بود و هروز میگفت یک قاتل داره همه آدم هارو میکشه و برای من خیلی لذت بخش بود که میدیدم مردم انقدر میترسن و باعث میشد اعصاب و روانم آروم شه من یک سندروم داشتم که همیشه یه صدایی داخل مغزم اذیتم میکنه و با کشتن آدما اون صدا قطع میشه و وقتی دوباره نزدیک کسی میشم اون صدا رو دوباره میشنوم ولی جین برام فرق داره تنها آدمیه که برام اینجوری نیست و کنارش آرامش دارم
و همیشه از این میترسم که از دستش بدم جین میدونست قاتلم ولی نمیدونست این سندروم کوفتی رو دارم
بعد از اینکه جنازه هارو تیکه تیکه کردم و گذاشتم داخل فریزر رفتم بیرون داشتم قدم میزدم که دوباره دلقک رو دیدم "عوضی..." رفتم سمتش هیونسوک=تو کی هستی عوضی...حرف بزن وگرنه میکشمت
چاقو رو گرفتم سمتش ولی بدون هیچ ریکشنی بهم خیره شده بود هیونسوک=حرف بزن!
دلقک خندید و با صدای چندش و عجیبی حرف زد دلقک=بهتره مراقب دوست دخترت باشی شازده کوچولو!
دلقک رفت و من با تعجب نگاهش کردم یعنی کسی که اون شب جین رو اذیت کرده این عوضی بوده؟ وقتی یاد حرف دلقک افتادم قلبم از ترس هزار تیکه شد و سریع دوییدم سمت خونه و رفتم داخل که دیدم جین داره آشپزی میکنه نفس راحتی کشیدم و رفتم از پشت بغلش کردم و از ترس آروم لرزید
جین=هیون تویی؟ترسیدم
گردنش رو بوسیدم و بیشتر داخل بغلم فشارش دادم
هیون=تا وقتی من کنارتم نباید از هیچی بترسی
برگشت سمتم و با اون چشمای طوسی قشنگش بهم خیره شد جین=میدونی که تا وقتی کنارتم از هیچی نمیترسم...ولی چرا دیشب انقدر دیر اومدی؟خیلی ترسیده بودم
هیون=ببخشید بیب کار مهمی داشتم دیر کردم قول میدم دیگه دیر نیام خونه
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
#انهایپن☆#بلک_پینک
☆#تی_اکس_تی☆#بی_تی_اس
#کره_جنوبی☆#آسمر_فود
☆#ترژر☆#جیمین
#نامجون☆#رپ☆#کیوت
☆#غمگین☆#دپ☆#وانشات☆#تصور_کن
۳.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.