سکوت مردمان یک شهر در امتداد شبی سرد!📸📷
#سکوت_مردمان_یک_شهر_در_امتداد_شبیسرد!📸📷
شب است و سراغی از خورشید نیست
سکوت خیابان های شهر را جارو می زند
بی صدا
انگار واژهای شهر را دزد زده است
کسی از عشق حرفی نمی زند
اینجا هیچکس به فکر تنهایی هیچکس نیست...
شب است و سراغی از خورشید نیست
و من گم شده ی این شهر تاریکم
شهری که فانوس هایش را در قمار خیابان آزادی باخت
شهری که هوای آسمانش بوی پرنده های مرده می دهد...
شب است وسراغی از خورشید نیست
اینجا خبری از باز ی باد و باران هم نیست
آزادی دور افتاده ترین واژه در ذهن مردم شهر است
اینجا هیچکس به فکر آزادی هیچکس نیست...
مردمان شهر مرده اند بی آنکه سرود خداحافظی را
خوانده باشند
مردمان شهر مر ده اند بی آنکه مرده باشند!!
شب است و خبر ی ا ز خورشید نیست
تمام کو چه های شهررا با قدم هایم پرسه می زنم
نگاه ها همه دروغ
صدا ها همه بی صدا
نشانی ها همه بن بست
اینجا خبری از تابلوی به اسم صداقت هم نیست!!
من گم شده ی همین شهر تاریکم
شهری که فریاد هایش در گلو پلاسید
شهری که خاکش بوی غربت گرفت
و در این شهر تنها سکوت می ماند
و وجدان های ترک خورده ی مردمانش
که تاریخ آنها را به دوش خواهد کشید...
شب است و خبری از خورشید نیست
من که پر و پا قرص ترین مشتری اکسیژن بودم
حالا نفس هایم ته کشیده
تنها نشسته ام زیر پل سیمانی شهر
و به این فکر می کنم که اینجا
کسی به فکر خودش هم نیست...
شب است و سراغی از خورشید نیست
سکوت خیابان های شهر را جارو می زند
بی صدا
انگار واژهای شهر را دزد زده است
کسی از عشق حرفی نمی زند
اینجا هیچکس به فکر تنهایی هیچکس نیست...
شب است و سراغی از خورشید نیست
و من گم شده ی این شهر تاریکم
شهری که فانوس هایش را در قمار خیابان آزادی باخت
شهری که هوای آسمانش بوی پرنده های مرده می دهد...
شب است وسراغی از خورشید نیست
اینجا خبری از باز ی باد و باران هم نیست
آزادی دور افتاده ترین واژه در ذهن مردم شهر است
اینجا هیچکس به فکر آزادی هیچکس نیست...
مردمان شهر مرده اند بی آنکه سرود خداحافظی را
خوانده باشند
مردمان شهر مر ده اند بی آنکه مرده باشند!!
شب است و خبر ی ا ز خورشید نیست
تمام کو چه های شهررا با قدم هایم پرسه می زنم
نگاه ها همه دروغ
صدا ها همه بی صدا
نشانی ها همه بن بست
اینجا خبری از تابلوی به اسم صداقت هم نیست!!
من گم شده ی همین شهر تاریکم
شهری که فریاد هایش در گلو پلاسید
شهری که خاکش بوی غربت گرفت
و در این شهر تنها سکوت می ماند
و وجدان های ترک خورده ی مردمانش
که تاریخ آنها را به دوش خواهد کشید...
شب است و خبری از خورشید نیست
من که پر و پا قرص ترین مشتری اکسیژن بودم
حالا نفس هایم ته کشیده
تنها نشسته ام زیر پل سیمانی شهر
و به این فکر می کنم که اینجا
کسی به فکر خودش هم نیست...
۶۷.۲k
۱۷ آبان ۱۴۰۰