ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
p4
تهیونگ ویو
که دیدم ا/ت تو وان خوابه
تهیونگ : وای دختر تمام موهات خیس شد
سمت ا/ت رفتم براید استایل بغلش کردم از باکس بغل یه حوله سفید برداشتم و روی تنش گذاشتم بعد گذاشتمش رو تخت خودم روی تخت نشستم سرش و روی پام گذاشتم و حوله رو گرفتم و سمت موهاش بردم و موهاشو خشک میکردم گه گاهی هم دستمو لای موهاش میبردم بعد اینکه موهاش کامل خشک شد میخواستم براش لباس بپوشم که فهمیدم هنوز اینجا لباسی نداره برای همین سمت کمد خودم رفتم و یه هودی مشکی برداشتمو براش پوشیدم بعدم سرش و گذاشتم رو بالشت بعد از اینکه لامپ بغل تختو خاموش کردم رفتم و کنارش دراز کشیدم و بهش نگاه میکردم توی یه دنیای دیگه بودم با خودم فکر میکرم که چقد خوشگله یاد حموم افتادم تنش کبود بود با خودم گفتم یعنی من باعث اونا بودم از کی تا حالا انقد وحشی شدم با خودم گفتم چی میشد ا/ت برای من بود باهم بچه داشتیم و هر شب اینجوری میخوابیدم گفتم
تهیونگ انقد فکرای مسخره نکن تو
ا/ت بخاطر شرکت باهم عروسی کردین و یک سال دیگه از هم جدا میشین همین جوری غرق در افکارم بودم که دست یکی دور بازوم بسته شد ا/ت بود که مث کوالا بهم چسبیده بود داشتم به اینکه ای کاش ا/ت برای من باشه فک میکردم که نفهمیدم کی چشمام گرم شد و خوابم برد
ا/ت ویو
نور خورشید به چشمام میخورد و باعث شد که بیدار شم دلم خیلی درد میکرد با هر زحمتی بود از تخت پایین اومدم به سمت پایین عمارت رفتم و روی مبل نشستم خیلی گشنم بود برای همین یه پیتزا سفارش دادم بعد ۱۵ مین پیتزا رسید پیتزا رو گرفتم و گفتم
ا/ت : الان فیلم مورد علاقم شروع میشه تلویزیون و روشن کردم شروع کردم فیلم دیدن وسطای فیلم بود که صدای خمیازه یکی رو شنیدم میدونستم صدای خمیازه چه کسی بود
تهیونگ ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم ا/ت نیست چندباری ا/ت و صدا زدم جواب نداد برای همین نگران شدم به سمت پله ها رفتم که دیدم ا/ت رو کاناپه دراز کشیده خیالم راحت شد و به سمت اتاق رفتم یه کت شلوار پوشیدم و گوشیمو برداشتم
ا/ت: تهیونگ از پله ها پایین میومد و ساعتشو میبست
تهیونگ: ا/ت من میرم شرکت اگه چیزی خواستی به نگهبانا بگو
ا/ت: ساعت چند میای
تهیونگ : 8
ا/ت پوفی کشید و پتوی کنار کاناپه رو برداشت و روش کشید
تهیونگ : خدافس خانم کوچولو
تهیونگ از خونه بیرون رفت و ا/ت بعد از ۵ مین خوابش برد
ببخشید دستم درد گرفتم
سوپرایزم این بود که دو پارت دیگه هم براتون میزارم 😚💜🎻🥢🤤⛓️🦋🖤
p4
تهیونگ ویو
که دیدم ا/ت تو وان خوابه
تهیونگ : وای دختر تمام موهات خیس شد
سمت ا/ت رفتم براید استایل بغلش کردم از باکس بغل یه حوله سفید برداشتم و روی تنش گذاشتم بعد گذاشتمش رو تخت خودم روی تخت نشستم سرش و روی پام گذاشتم و حوله رو گرفتم و سمت موهاش بردم و موهاشو خشک میکردم گه گاهی هم دستمو لای موهاش میبردم بعد اینکه موهاش کامل خشک شد میخواستم براش لباس بپوشم که فهمیدم هنوز اینجا لباسی نداره برای همین سمت کمد خودم رفتم و یه هودی مشکی برداشتمو براش پوشیدم بعدم سرش و گذاشتم رو بالشت بعد از اینکه لامپ بغل تختو خاموش کردم رفتم و کنارش دراز کشیدم و بهش نگاه میکردم توی یه دنیای دیگه بودم با خودم فکر میکرم که چقد خوشگله یاد حموم افتادم تنش کبود بود با خودم گفتم یعنی من باعث اونا بودم از کی تا حالا انقد وحشی شدم با خودم گفتم چی میشد ا/ت برای من بود باهم بچه داشتیم و هر شب اینجوری میخوابیدم گفتم
تهیونگ انقد فکرای مسخره نکن تو
ا/ت بخاطر شرکت باهم عروسی کردین و یک سال دیگه از هم جدا میشین همین جوری غرق در افکارم بودم که دست یکی دور بازوم بسته شد ا/ت بود که مث کوالا بهم چسبیده بود داشتم به اینکه ای کاش ا/ت برای من باشه فک میکردم که نفهمیدم کی چشمام گرم شد و خوابم برد
ا/ت ویو
نور خورشید به چشمام میخورد و باعث شد که بیدار شم دلم خیلی درد میکرد با هر زحمتی بود از تخت پایین اومدم به سمت پایین عمارت رفتم و روی مبل نشستم خیلی گشنم بود برای همین یه پیتزا سفارش دادم بعد ۱۵ مین پیتزا رسید پیتزا رو گرفتم و گفتم
ا/ت : الان فیلم مورد علاقم شروع میشه تلویزیون و روشن کردم شروع کردم فیلم دیدن وسطای فیلم بود که صدای خمیازه یکی رو شنیدم میدونستم صدای خمیازه چه کسی بود
تهیونگ ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم ا/ت نیست چندباری ا/ت و صدا زدم جواب نداد برای همین نگران شدم به سمت پله ها رفتم که دیدم ا/ت رو کاناپه دراز کشیده خیالم راحت شد و به سمت اتاق رفتم یه کت شلوار پوشیدم و گوشیمو برداشتم
ا/ت: تهیونگ از پله ها پایین میومد و ساعتشو میبست
تهیونگ: ا/ت من میرم شرکت اگه چیزی خواستی به نگهبانا بگو
ا/ت: ساعت چند میای
تهیونگ : 8
ا/ت پوفی کشید و پتوی کنار کاناپه رو برداشت و روش کشید
تهیونگ : خدافس خانم کوچولو
تهیونگ از خونه بیرون رفت و ا/ت بعد از ۵ مین خوابش برد
ببخشید دستم درد گرفتم
سوپرایزم این بود که دو پارت دیگه هم براتون میزارم 😚💜🎻🥢🤤⛓️🦋🖤
۱۳.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.