سناریو پارت ۶
سناریو پارت ۶
باکوگو برمیگرده به پشت سرش نگاه میکنه و کیریشیما رو می بینه..
باکوگو:....
کیریشیما:....
باکوگو:... 💢
بعد کامیناری از زیر میز میاد بیرون...
باکوگو: شما نفله ها اینجا چیکار می کنید؟!
کیریشیما و کامیناری همزمان: امم.. خب.. ما..
کیریشیما بعدش چیزی نمیگه و کامیناری ادامه میده..
کامیناری..: خب باکوگو ما تقریبا نزدیک ۲ ساعت پایین منتظرت موندیم و کنجکاو بودیم که چی شده بخاطر همین تصمیم گرفتیم بیایم بالا گفتیم نکنه اتفاقی افتاده باشه.. اما ما نمی تونستیم بیایم بالا بخاطر همین به این فکر کردیم که باید از یکی کمک بگیریم.. رفتیم پیش تودوروکی و معلوم شد که نیست و رفته تا به یسری مسائل خانوادگی رسیدگی کنه.. پس ما باید بین اوراراکا و توکویامی یکی رو انتخاب میکردیم... ولی به دلایلی گفتیم توکویامی..(خودشون می گفتن مسئله مردونس☕👌)... اره و اون به ما کمک کرد که بیایم بالا و خودش..
توکویامی از گوشه تاریک اتاق میاد بیرون..
میدوریا که با دیدن بچه ها اول شکه شده بود و داشت با دقت به حرف هاشون گوش میکرد الان با دیدن توکویامی بیشتر جا خورد و...
میدوریا: توکویامی کن؟!
توکویامی: ببخشید میدوریا...
باکوگو:(الا کاملا شکه هست و عصبانیه و میخواد بدونه اینجا چه خبره به توکویامی نگاه میکنه و..)
توکویامی: بعدش من بهشون کمک کردم و با کمک سایه سیاه پرواز کردیم و اومدیم این بالا... وقتی اومدیم داخل دیدیم شما دوتا خوابیدین... خب خیلی شکه شده بودیم... بعد یهو دیدیم میدوریا داره بیدار میشه... از در خیلی دور بودیم تا میخواستیم فرار کنیم شما ما رو میدیدین بخاطر همین هرکدوممون یه جایی قایم شدیم......... ببخشید ما کاملا اتفاقی همه چیزو دیدیم...
کامیناری ادامه داد: خیلی شکه شده بودیم ولی همه چیز خوب بود تا وقتی که بحث رمان های عاشقانه اومد وسط و بعد دیدیم...
کیریشیما: من از جام تکون خردم و اومدم بیرون../ اما باکوگو... چرا به ما نگفتی..
باکوگو: کیریشیما... دهنتو ببند!
کیریشیما: باکوگو.. چرا بهم نگفتی؟
باکوگو: گفتم دهنتو ببند...
کیریشیما: ببین پسر اشکال نداره! فقط...
باکوگو: هی کیریشیما... ببند اون دهنو، اونطوری که تو فکر میکنی نیست.. این نفله از یکی دیگه خوشش میاد!..
کامیناری: ولی تو دوسش داری..
باکوگو: نه احمق..
میدوریا: هی بچه ها...(میخواد جو رو اروم کنه و توضیح بده ولی اوضاع خوب نیست)
توکویامی: ولی اینطور بنظر میاد...
باکوگو: خفه شین💢💢💥💥
سکوت محض در اتاق..
باکوگو به سمت در اتاق میره و زیر لب زمزمه میکنه: فقط خفه شین...
💢💢💢💢💢💢💢💥
و بعد در رو محکم می بنده...
باکوگو برمیگرده به پشت سرش نگاه میکنه و کیریشیما رو می بینه..
باکوگو:....
کیریشیما:....
باکوگو:... 💢
بعد کامیناری از زیر میز میاد بیرون...
باکوگو: شما نفله ها اینجا چیکار می کنید؟!
کیریشیما و کامیناری همزمان: امم.. خب.. ما..
کیریشیما بعدش چیزی نمیگه و کامیناری ادامه میده..
کامیناری..: خب باکوگو ما تقریبا نزدیک ۲ ساعت پایین منتظرت موندیم و کنجکاو بودیم که چی شده بخاطر همین تصمیم گرفتیم بیایم بالا گفتیم نکنه اتفاقی افتاده باشه.. اما ما نمی تونستیم بیایم بالا بخاطر همین به این فکر کردیم که باید از یکی کمک بگیریم.. رفتیم پیش تودوروکی و معلوم شد که نیست و رفته تا به یسری مسائل خانوادگی رسیدگی کنه.. پس ما باید بین اوراراکا و توکویامی یکی رو انتخاب میکردیم... ولی به دلایلی گفتیم توکویامی..(خودشون می گفتن مسئله مردونس☕👌)... اره و اون به ما کمک کرد که بیایم بالا و خودش..
توکویامی از گوشه تاریک اتاق میاد بیرون..
میدوریا که با دیدن بچه ها اول شکه شده بود و داشت با دقت به حرف هاشون گوش میکرد الان با دیدن توکویامی بیشتر جا خورد و...
میدوریا: توکویامی کن؟!
توکویامی: ببخشید میدوریا...
باکوگو:(الا کاملا شکه هست و عصبانیه و میخواد بدونه اینجا چه خبره به توکویامی نگاه میکنه و..)
توکویامی: بعدش من بهشون کمک کردم و با کمک سایه سیاه پرواز کردیم و اومدیم این بالا... وقتی اومدیم داخل دیدیم شما دوتا خوابیدین... خب خیلی شکه شده بودیم... بعد یهو دیدیم میدوریا داره بیدار میشه... از در خیلی دور بودیم تا میخواستیم فرار کنیم شما ما رو میدیدین بخاطر همین هرکدوممون یه جایی قایم شدیم......... ببخشید ما کاملا اتفاقی همه چیزو دیدیم...
کامیناری ادامه داد: خیلی شکه شده بودیم ولی همه چیز خوب بود تا وقتی که بحث رمان های عاشقانه اومد وسط و بعد دیدیم...
کیریشیما: من از جام تکون خردم و اومدم بیرون../ اما باکوگو... چرا به ما نگفتی..
باکوگو: کیریشیما... دهنتو ببند!
کیریشیما: باکوگو.. چرا بهم نگفتی؟
باکوگو: گفتم دهنتو ببند...
کیریشیما: ببین پسر اشکال نداره! فقط...
باکوگو: هی کیریشیما... ببند اون دهنو، اونطوری که تو فکر میکنی نیست.. این نفله از یکی دیگه خوشش میاد!..
کامیناری: ولی تو دوسش داری..
باکوگو: نه احمق..
میدوریا: هی بچه ها...(میخواد جو رو اروم کنه و توضیح بده ولی اوضاع خوب نیست)
توکویامی: ولی اینطور بنظر میاد...
باکوگو: خفه شین💢💢💥💥
سکوت محض در اتاق..
باکوگو به سمت در اتاق میره و زیر لب زمزمه میکنه: فقط خفه شین...
💢💢💢💢💢💢💢💥
و بعد در رو محکم می بنده...
۷۱۵
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.