یک نفر بود که احوال مرا می فهمید

یک نفر بود که احوالِ مرا می فهمید
وزنِ احساسِ مرا با نظری می سنجید

واژه هایم همه در محضرِ چشمش بودند
همچو نوری وسطِ بیتِ دلم می رقصید

صبحِ هر روز برایش غزلی می گفتم
تا غروب از اثرِ شعر و سخن می خندید

#بودنش ماه ترین حالتِ همراهی بود
مثلِ مهتاب به شب های دلم می تابید

گرچه از کارِ جهان گاه پریشان می شد
باز می آمد و اطرافِ دلم می چرخید

با لبی خنده زنان، با نفسی شادی بخش
حال و احوالِ مرا خوب و به جا می پرسید

ناگهان رفت و نفرمود کجا خواهد رفت


" هر کجا هست خدایا به سلامت دارش "
" آن سفر کرده " که احساسِ مرا می فهمید.

#حسینعلی_زارعی

#آنِ‌من
#آنِ‌مـن
دیدگاه ها (۰)

تنهایی حتی اگر انتخاب آدم باشه، سخت می‌شه گاهی. و آدم نمی‌دو...

ازچشم‌هایش‌برایت‌گفته‌بودم ؟وقتی‌من‌رانگاه‌می‌کرد ؛آنقدردلتن...

_غرور شکسته‌ شده؛ چیز کمی نیست، اصلا خود غرور چیز کوچیکی نیس...

بر شانه هایت باز دنبال چه میگردی؟ انگیزه پرواز باید در دلت ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط