پارت
پارت 40
(نفس)
وقتی برگشتیم خونه اصلا نا نداشتم . خیلی بی حال روی مبل
افتادم . هنوزم داشت قلبم میزد . آخه یه چند باری هم از جلو
ماشین رد شد . ولی وقتی دیدم که داشت میرفت طرف
رادوین اگه جیغ نزده بودم بد بخت بودم . اصلا صحنه اش
که میاد جلو چشمام قلبم میسوزه . و یه ترسی وجودمو
میگیره . سرم رو گذاشتم رو دسته مبل . رادوین داشت تو
آشپز خونه یه کاری میکرد اصلا حال نداشتم ببینم چیکار میکنه
رادوین : نفس جان پاشو برو لباسا تو عوض کن
من: رادوین به خدا حال ندارم .
همون لحظه از آشپز خونه اومد بیرون یه لیوان با یه مایع که
نمیدونم چی بود دستش بود . اومد کنارم نشست
رادوین : بیا اینو بخور آروم بشی
من: چی هست:؟؟
رادوین : تنها چیزی که به ذهنم رسید گل گاو زبون بود .
من : مرسی . همینم خوبه
یکم داغ بود . تو دستم گرفتمش تل سرد شه و به بخارش
خیره شده بودم . انگار رفته بودم تو آینده . که بعدا چی قراره
بشه . یعنی بلایی سرم میاد یا نه . اصلا چی سر زندگیم اومد؟
رادوین : نفس بهش فکر نکن . خدا خودش میدونه باید چیکار
کنی . اگه به قدرتش ایمان داشته باشی خودش کمکمون
میکنه.
من : ایمان و اعتقاد و با تموم وجودم بهش دارم . ولی آخرش
اون ترسه همیشه همراهم هست . دست خودم که نیست...
رادوین : سعی کن بهش فکر نکنی
بعد از این که گل گاو زبون رو خوردم کمکم کرد برم بالا تا یکم
بخوابم .
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(ارشام )
وقتی رسیدیم خونه ترنم رفت بالا ولب زود بر گشت . بازم
خوبه مثل دفعه های قبلی نرفت تو فکر . ولی عوضش خودم
بد جور رفته بودم تو فکر . آخه وقتی اون خون آشام از
کنار مون میگذشت منم دیدمش. ولی انگار چهره اش اون
چهره قبلی نبود . مثل قبل چشماش اون جوری نبود .
انگار شبیه انسان شده بود .حس کردم یه آدم داره از کنارم
مثل خون آشام ها رد میشه . یعنی کس دیگه ای هم هست
(نفس)
وقتی برگشتیم خونه اصلا نا نداشتم . خیلی بی حال روی مبل
افتادم . هنوزم داشت قلبم میزد . آخه یه چند باری هم از جلو
ماشین رد شد . ولی وقتی دیدم که داشت میرفت طرف
رادوین اگه جیغ نزده بودم بد بخت بودم . اصلا صحنه اش
که میاد جلو چشمام قلبم میسوزه . و یه ترسی وجودمو
میگیره . سرم رو گذاشتم رو دسته مبل . رادوین داشت تو
آشپز خونه یه کاری میکرد اصلا حال نداشتم ببینم چیکار میکنه
رادوین : نفس جان پاشو برو لباسا تو عوض کن
من: رادوین به خدا حال ندارم .
همون لحظه از آشپز خونه اومد بیرون یه لیوان با یه مایع که
نمیدونم چی بود دستش بود . اومد کنارم نشست
رادوین : بیا اینو بخور آروم بشی
من: چی هست:؟؟
رادوین : تنها چیزی که به ذهنم رسید گل گاو زبون بود .
من : مرسی . همینم خوبه
یکم داغ بود . تو دستم گرفتمش تل سرد شه و به بخارش
خیره شده بودم . انگار رفته بودم تو آینده . که بعدا چی قراره
بشه . یعنی بلایی سرم میاد یا نه . اصلا چی سر زندگیم اومد؟
رادوین : نفس بهش فکر نکن . خدا خودش میدونه باید چیکار
کنی . اگه به قدرتش ایمان داشته باشی خودش کمکمون
میکنه.
من : ایمان و اعتقاد و با تموم وجودم بهش دارم . ولی آخرش
اون ترسه همیشه همراهم هست . دست خودم که نیست...
رادوین : سعی کن بهش فکر نکنی
بعد از این که گل گاو زبون رو خوردم کمکم کرد برم بالا تا یکم
بخوابم .
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(ارشام )
وقتی رسیدیم خونه ترنم رفت بالا ولب زود بر گشت . بازم
خوبه مثل دفعه های قبلی نرفت تو فکر . ولی عوضش خودم
بد جور رفته بودم تو فکر . آخه وقتی اون خون آشام از
کنار مون میگذشت منم دیدمش. ولی انگار چهره اش اون
چهره قبلی نبود . مثل قبل چشماش اون جوری نبود .
انگار شبیه انسان شده بود .حس کردم یه آدم داره از کنارم
مثل خون آشام ها رد میشه . یعنی کس دیگه ای هم هست
- ۸.۲k
- ۰۹ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط